یگانۀ من
زمن گریختی و تلخ شد زمانۀ من
به خاک شد سر و سودای عاشقانۀ من
فروغ و نور و تجلی روزگار نماند
ستاره دیده فروبست در شبانۀ من
قرار و رام به آرامگاه دیده نماند
به فصل عمر گلم سوخت آشیانۀ من
من آن پرندۀ بشکسته بال و پر بودم
که دست سوز تو آتش زد آشیانۀ من
به کاکلت صنم من نه باز بوسه زنم
نه برگ و رنگ نگاهت بود بهانۀ من
نه دل به بند سیه گیسوی تو بند کنم
نه چشم ناز و نگاهت بود نشانۀ من
ز ……. و زبیژن ز وامق و فرهاد
هزار مرتبه افزون شده فسانۀ من
ترنم نگهت بوی ناز آغوشت
به شور و ولوله انداخت دام و دانۀ من
به هر کرانۀ هستی صدا صدای تو بود
نگه نگاه تو ، عشق مودبانۀ من
هوای زندگی ام سرد شد تو چون رفتی
غبار غم بگرفت آشیان و لانۀ من
نیامدی که طلسم جفا شکسته شود
مقدسانۀ من عشق من یگانۀ من