نویسنده:عبدالقدیرمیرزایی
پرکینه مباش از همگان دایم چون خار
نه نیز به یکباره زبون باش چو خرما
دیوان ، ص (۴)
گویند نه چندان تلخ شو که برانندت و نه چندان شیرین شو که بخورنندت. مراد از این مثل گزینش حد اعتدال است که باییست در مناسبات روزمره با افراد جامعه داشته باشیم من براین عقیده هستم که این مثل :” نه مثل خار پر کینه و نه مثل خرما زبون باش” سالیان دراز در بین افراد جامعه عمر کرده باشد ولی آن ” دانای یمگان” این مطلب را همچو دردانه های مردمی در سلک نظم کشیده و چون ابزاری برای بیان عقیده ی خویش به کار برده است به همین مناسبت آمده است ” نه چندان درشتی کن که از تو سیرگردند و نه چندان نرمی کن که بر تو دلیر شوند”.
چون یار موافق نبود تنها بهتر
تنها به ، صد بار چو با نادان همتا
دیوان ، ص (۴)
مثل رایج است که می گویند:
یار موافق بگیر نه منافق
یا:
یاراهل است کار سهل است.
از آنجاییکه زندگی آدمی ، در رابطه با افراد جامعه سپری می شوند، افرادی که البته همه ی آنها از نگاه کرکتر و برخورد اجتماعی گوناگون هستند بنابراین در مورد یار موافق و ناموافق مثل هایی زیادی داریم به گونه ی مثال :
- یار باقی ؛ صحبت باقی
- یار با ما دوست باشد گلخن ما گلشن است.
- یار آن باشد که در بلا یار بود.
یار بد تنها همی بر جان زند
یار بد بر جان بر ایمان زند
(مولوی)
همین مثل در بیت دیگر از ناصر خسرو:
تنها بسیار به از یار بد
یار ترا بس دل هوشیار خویش.
دیوان، ص (۱۷۹)
مثل بالا با الفاظ مختلف بیان شده:
- صندق خالی بهتر است از صندق پر از مار.
- مار بد بهتر از یار بد.
آن به نگویی چو ندانی سخن ایراک
ناگفته سخن به بود از گفته ی رسوا.
دیوان، ص (۵)
مثل معروف و مشهور است که می گویند:
- همان بهتر که دست بی هنر در آستین باشد.
- اول فکر آنگه عمل.
- اول اندیشه آنگهی گفتار.
- ده بار اندازه بگیر یک بار قیچی کن.
در تاجکستان مثل رایج است که می گویند.” دهن بسته هزار طلا” ویا می گویند:
مشت پوشیده هزار دینار.
ویا اینکه در مناطق پشتون نشین افغانستان و ایالت خیبر پشتونخوای پاکستان می گویند:
” ژبه هم کلا ده هم بلا”
این مثل ها افاده ی بیت بالا است که ناصر خسرو شاعر اندرز پرداز ما با نسج بسیار زیبایی بافیده است.
سعدی مثل بالا را چه استادانه آرایش لفظی و معنوی بخشیده است:
تا نیک ندانی که سخن عین صوابست
باید که به گفتن دهن از هم نگشایی
عین مثل را در بیت دیگر از ناصر خسرو می خوانیم:
چون تیرسخن راست کن آنگاه بگویش
بیهوده مگو چوب مپرتاب ز پهنا
دیوان ، ص (۵)
عبدالقدیر