مولانا محمد سلیم طغرا نبوغی که ناشناخته ماند. نویسنده: دوکتور شمس الحق آریانفر

مولانا محمد سلیم طغرا نبوغی که ناشناخته ماند. نویسنده: دوکتور شمس الحق آریانفر

Print Friendly
آشنایی با شخصیت های کلان افغانستان: مولانا محمدسلیم طغرا نبوغ مسلمی که ناشناخته ماند چاپ ارسال به دوست

sh-arianfar

دکتور شمس الحق آریانفر
مولانا سلیم وآموزش:
محمد سلیم 12 ساله بود، در 1284 خورشیدی، که کاکایش او را جهت کسب آموزش به کولاب (ولایتی درتاجیکستان امروز) برد. سلیم نزد داملا حیدر محمد در قریه سیب دره، شاگرد شد.
بعد از12 سال آموزش، باسقوط امارت بخارا، سلیم به وطن برگشت، اما ذوق فراگیری دانش دراو افزون تر شده بود.
نزد مولوی حسام الدین، در ارگو بدخشان یک سال، شاگردی نمود. بعد ازاین به درایم نزد مولوی غلام رسول رفت و شش سال درخدمت او ماند.

پس ازآن به سرای سنگ تخار آمد ونزد داملا عاشور محمد یک ونیم سال درس گرفت. آوازه داملا آدینه محمدعرب را شنید، جهت کسب فیض از او به تاشقرغان رفت ودوسال ازداملا عرب آموزش گرفت بعداز آن نزد مولانا عبدالواحد (خواجه صاحب) که در دره صوف سمنگان بود ودرمنطق وفلسفه وحکمتژف شهرت تام داشت، برای یک ونیم سال شاگردی کرد.
مولانا طغرا می گوید، خواجه صاحب مرا دوست نداشت. تااینکه روزی به هدایت او، خود را دردریا انداختم خوشش آمد. شب مرا خواست و گفت: اگر پرسشی داری بگو؟ دوسوال نمودم، که خواجه صاحب شرح نمود وازآن تمام متون، شروح واصول علم منطق، فسلفه وحکمت برایم حل گردید.
بازهم عطش طغرا، درکسب دانش فرو ننشسته بود که روانه شبه قاره هند شد. درشهر پشاور درمدرسه شخصی طوره قل تاجر بخارایی، دوسال بامولوی بهادر مارتون ودوسال با مولوی غلام نبی کاموی، آموزش وتدریس را پیش برد. درتفسیر، حدیث، عقاید، نحو، صرف، معانی، منطق وفلسفه، استاد مسلم گردید و به کشور برگشت.
طغرا وتدریس:
طغرا، نخستین بار تدریس را درمدرسه بنگی آغاز نمود، بعد از آن به مدرسه گنج علی بیک رفت. بعد ازپنج سال تدریس در دومدرسه تخار، به بدخشان رفت ودرقریه پسپل راغ، مدرسه یی ساخت وتدریس را آغاز کرد.
بعد ازیک سال دوباره به مدرسه گنج علی بیک تخار آمد. یکسال تدریس کرد و باز به راغ برگشت ودرمدرسه «بیتاب سادات» تدریس را آغاز نمود. بعد ازین بود که شهرت مولانا بالا گرفت. مولانا طغرا را درمدرسه «یاوان» مرکز راغ انتقال دادند. شاگردانی از بلخ وبغلان وقندوز وتخار وبدخشان درمحضرش زانو زدند. این دوره تدریس تا 1328 خورشیدی ادامه یافت بعد ازاین، 5 سال قضاوت کرد. ازقضا استعفا داد و باردیگر به مدرسه یاوان آمد.
در1334 وکیل شد وبعد ازآن به مدرسه میدان – براغ تدریس را ادامه داد. درزمان حرکات در دارالعلوم عربی کابل تفسیر بیضاوی، جلالین، صحیح بخاری ومسلم وعلم حدیث را تدریس می‌نمود.
کارهای رسمی:
مولانا طغرا، پیوسته مصروف تدریس بود. درسال 1328 هاشم خان صدراعظم شماری از علما را ازسراسر کشور به کابل دعوت نمود. از بدخشان مولوی محمدسلیم طغرا ومولوی محمد شاه اخگر آمدند.
درپایان اجلاس علما، به خواهش مولوی غلام نبی کاموی، مولوی طغرا به حیث قاضی تقرر یافت.
طغرا، 3 سال درشهرستان درواز وبعد ازآن 2 سال درشهرستان جرم قضاوت کرد.
در1334 مولوی طغرا ازسوی مردم بدخشان، در ولسی جرگه نماینده انتخاب شد. در1344 طغرا به حیث سناتور خود را نامزد نمود. صندوق ورأیش را دزدیدند. طغرا شکایت کرد ودادخواهی را تاکابل ادامه داد. باردیگر مولوی کاموی وساطت نمود وطغرا بدون این که دعوایش تصفیه شده باشد، دربلخ قاضی شد. بعد از 2 سال از قضاوت بلخ استعفا داد ودیگر دنبال کار رسمی نشد.
مقام علمی:
آثار نبوغ ویافت بلند، ازکودکی، درسلیم طغرا مشهود بوده است. خودش گفته است: داملاحیدر (نخستین استاد طغرا زمانی که دوازده سال داشت) مرا دیوانه می گفت. علت را پرسیدند، گفت:
این پسر را فقط درس می گیرد. دیگر کتاب را می بندد وفردا وقتی می پرسم، همه را پاسخ می‌دهد. می گویند: هرکتابی راکه برایش تدریس می‌شد، بعد ازچند درس نخستین، آن کتاب را نزد خود می خواند ونزد استاد، آماده امتحان می‌شد. و به استاد می گفت: اگر مقصد از تحصیل دانستن است من آنرا می دانم واگر صرف وقت است، من دیگر حوصله ندارم.
مولانا سلیم طغرا علوم شرعی را به تمامیت آموخت ودرین عرصه، مولوی میرزا شاه جرمی، مولوی عبدالحی پنجشیری، مولوی غلام نبی کاموی راازعلمای بزرگ می دانست.
مباحثات عالمانه او با مولانا موسی جارالله (ازآسیای میانه)، مولانا بهادرمارتون سرمدرس مدارس سوات، مولانا میرزا شاه جرمی ومولانا فیض محمدتالقانی، نام وشهرت او را کشوری ومنطقوی ساخت.
طغرا استاد مسلم درادب عربی بود. زمانی که ابن الفارض وفصوص الحکم را درمجالس شرح وتفسیر می‌کرد، کسی حرفی بالای سخن اونداشت که بیان قدرت طغرا در ادب عربی است.
درمنطق وفلسفه نیز طغرا درعهد خویش، بی همتا بود. مولوی کاموی که خوداستاد بزرگ منطق وفلسفه بود، طغرا را «منطق وفلسفه مجسم» می خواند. سلجوقی، یکه تاز میدان فلسفه اش می گفت؛ ومولوی شمس الحق مارتون می گفت: هندوستان، فیلسوفی چون او ندیده است.
درمجالس علما، مولانا سیداحمد قربت وعبدالله سمندرغوریانی، مسایل جدید علوم فلسفه را مطرح می‌کردند. مولوی سلیم پاسخ هایی ارائه می‌کرد که همه مجاب می شدند. طغرا با میرمحمدقاسم رشتیا درپیوند جز لایتجزای ذیمقراطسی با اتم، وبا صلاح الدین سلجوقی درپیوند بعد چهارم انشتین باهندسه اقلیدسی بحث هایی داشت که بیان روشنی است ازاحاطه او درفلسفه ومنطق.
گفته می‌شود طغرا، شروحی دارد برفلسفه ومنطق میبدی، هدایت الحکمت ملاصدرا وحمدالله وتعلیقات قاضی مبارک، که بایسته است چاپ گردد.
روایت است که روزی مولوی کاموی، محمدسلیم طغرا را نزد صلاح الدین سلجوقی می‌برد ومی گوید: … توهم خودرا فیلسوف می گویی، بیا با این آدم اطرافی بحث کن. زمانی که مولوی سلجوقی می بیند که سطح دانش مولوی سلیم نسبت به وی بلند تر است فوراً بحث را پایان می‌دهد و می گوید:
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که درس عشق در دفتر نگنجد
وسپس برای مولوی کاموی می گوید که مولانا یک بحر است.(2)
دربزرگی مقام طغرا، این روایت نیز کافیست که روزگاری مولوی غیاث الدین ذره، دانشمند همروزگار طغرا، که اکثریت علمای زمانش را، عالم نمی دانست؛ به دیدار مولانا سلیم طغرا می رود. بعدازصحبت ها می‌خواهند از هم جدا شوند. مولوی ذره پیش می‌شود ورکاب اسپ طغرا را می گیرد، تاسوار اسپ شود.
طغرا می گوید: مخدوم صاحب مرا گنهکار نکنید.
ذره می گوید: اجازه بدهید رکاب اسپ تان را بگیرم وبدین عمل برای مردم راغ بفهمانم که چه شخصیتی درمیان آنها حضور دارد ولی آنها او را نمی شناسند.(4)
ادبیات وعرفان:
مولوی طغرا، شاعر، ادیب وعارف بود. مولوی سلیم درشناخت وشرح تفسیر ادبیات عرفانی، مثنوی مولانا جلال الدین بلخی، حافظ، جامی و(بیدل) ازسرآمدان مسلم روزگار بود.
این از آن ناشی می‌شد که طغرا فلسفه ومنطق را می دانست، برعلوم شرعی مسلط بود، عرفان را می شناخت وخود عارف بود.
گفته می‌شود، طغرا، درتصوف به شیخ ملا عبدالحلیم پیریادمان که عارف مشهور وپیشوای طریقه نقشبندیه بود، ارادت تمام داشت.
آورده اند که درمجلس، شماری از علما نزد مولوی سلیم، از پیربادمان (قریه درمنطقه اوپنج راغ بدخشان) شکایت کردند، طریقه اورانکوهش کردند وپیشنهاد نمودند تاعلما فیصله یی علیه او صادر نمایند.
مولانا سلیم گفت: من چگونه درباره کسی فتوا بدهم که او را ندیده ام. من خودم می روم، او را از نزدیک می بینم، درصورتیکه رفتارش خلاف شرع بود، هر دودستش را بسته اینجا می آورم وهر فیصله‌ای  علما بالایش نمودند، جاری می نمایم.
طغرا به بادمان رفت. درخانقاه با پیربادمان به صحبت ومباحثه نشست. یک شب وروز صحبت ها ادامه یافت. درپایان صحبت طغرا شیفته پیر شده بود، همچنانکه مولانا گرفتار شمس گردید. روزها درکنار دریاچه اونج به گشت وگذار پرداختند. ودیگر کسی پیر بادمان را چیزی نگفت.
مقام مولوی سلیم درین طریقه چنان بالا گرفت، که مولوی محمدصالح ملهوف، مرید خاص پیر بادمان، طغرا را همچون فرزند دوست
داشت واشعارش رابه گونه حسام الدین چلپی می نوشت.
طغرا درشرح وتفسیر بیدل ومثنوی بدیل نداشت. درسال 1339 دریک مسابقه شرح ابیات مثنوی شرکت نمود که برتری اش را همه تسجیل کردند. درمجالس علما اکثراً حرف آخر را درشرح بیدل ومثنوی، طغرا می گفت. درمجالس بیدل خوانی شهرکابل ومنزل قندی آغاز شرکت می‌کرد. تثبیت عظمت طغرا درآن مجالس است که قندی آغا در زندگینامه خویش به قلم خود نوشته است: درعلمای عصر مرحوم مولانا سلیم راغی طرف قبول من بود وبس.
رویدادیی راهم از تبحر مولانا طغرا درشرح مثنوی تذکر می دهم؛
درسال 1344 مولوی سلیم طغرا دربلخ قاضی شد. علمای بلخ خواستند مجلسی ترتیب دهند ولحظاتی مثنوی خوانی نمایند وازصحبت های طغرا استفاده برند.
مولوی عبدالصمد استالفی، درگذر استالفی ها شاگردانش وعلمای بزرگ را دعوت نمود. مولوی محمدهاشم معاون مدرسه اسدیه، مولوی فضل الرحمن تخاری عضو ریاست محکمه مزار، قاضی فیض محمد ازچاه آب، قاضی ابتدائیه مزار، مولوی عبدالشکور ازدره صوف، مولوی محمدسلیم ازمارمول، مولوی میرگل ازمزار، مولوی عبدالحی سالک، مولوی اسماعیل صدر مدرسه اسدیه، قاری محمدحنیف، مولوی عبدالواسع ازسیاه گرد، ازمهمانان آن مجلس بودند.
بعد ازصرف غذا مثنوی خوانی آغاز گشت. مولوی عبدالحی، مولوی اسماعیل رئیس اسدیه، قاری حنیف ومولوی عبدالواسع، بحثی جدی را درباره اشعار مولانا آغاز کردند. طغرا خاموش بود.
بالاخره مولوی عبدالصمد نزد طغرا آمد و گفت: هیچ گپ یادداری یانه. من ترا برای نان خوردن نخواسته ام.
درهمین لحظه مولوی عبدالحی سالک نیز گفت: راستی ما هم فکر کرده بودیم، شما عالم بزرگ هستید، از شما استفاده کنیم.
طغرا گفت: نام رستم به از رستم. اما گفت و شنود ادامه یافت وطغرا به سخن آمد. درجریان بحث داخل شد و گفت: سخن مولوی عبدالحی به این اساس غلط است، ودلایل مولوی اسماعیل به این براهیمن رد می‌گردد وهمینگونه سخن دیگر دانشمندان را نیز تذکر داد ورد کرد. مجلس به حیرت رفت که مولانا همه جریان صحبت ها را به خاطر داشت و همه راچنان رد نمود که کسی پاسخی نداشت.
دراخیر مولوی عبدالصمد نزد طغرا آمد و به شوخی گفت: اکنون شب دیگر هم باش، من نان می دهم.(3)
نبوغ دربدیهه وحاضر جوابی:
مولوی سلیم طغرا درفراوان موارد، بدون تعلل وبه موقع، سخنان وپاسخ هایی دارد که به روشنی نبوغ ودماغ برتر او را نمایندگی می‌کند. چند مورد را یاد آور می شویم.
1- زمانی که طغرا ازتحصیلات برگشت وتدریس را آغاز کرد پنج سال او را درمدرسه بنگی وگنج علی بیگ تخار بود. درهمین زمان درمرکز تخار دانشمندی وجودداشت بنام مولوی فیض محمد که خود را برتر ازهمه می دانست ونسبت به طغرا که با تحصیلات فراوان، تازه نام ونشانی یافته بود، حسادت وحساسیتی داشت.
روزی طغرا به دیدن مولوی فیض محمد رفت. مولوی مذکور بدون اینکه التفاتی نماید وازجا برخیزد، بانوک دست پرسانی نمود وازطغرا پرسید: ازکجا آمدی؟
طغرا گفت: ازعالم بالا
مولوی به کنایه گفت: آنجا چه خبر بود، چه می گفتند؟
طغرا گفت: ملائکه ها دسته جمعی می گفتند: لعنت الله علی المتکبرین
مولوی فیض محمد: حیرت زده به طغرا دیده گفت. شما مولوی سلیم بدخشانی نباشید؟
طغرا گفت: بلی من همانم. صبحت ها وسوال وجواب آغاز شد، بالاخره مولوی فیض محمد تسلیم گردید وباهم دوست شدند.
2- طغرا در زمانی که وکیل بود ودرکابل زندگی می‌کرد، روزی بامولوی قربت وسمندر غوریانی درشهر ودرحوالی پل باغ عمومی قدم می‌زد. درهمین زمان، دکتور سهیل که رئیس مستقل مطبوعات بود، پیدا شد، سلام کرد وخواست احوال پرسی را باقربت که عالم شناخته آن زمان بود آغاز کند، قربت اشاره به طغرا نموده به سهیل گفت: اول با مولونا طغرا.
داکتر سهیل بامولانا طغرا احوالپرسی کرد وجهت آشنایی بیشتر پرسید: شما ازکجا هستید؟
طغرا فی البدیهه گفت: نام وطنم اگر ندانی – ازدیده زاغ داغ بردار
سهیل درنیافت وبه فکر رفت. طغرا بار دیگر گفت:
روشن چونشد چراغ چشمت
برخیز وسرچراغ بردار
3- می گویند روزی یکی از دوستان، دستمبو یا دستنبویی را به طغرا داد. طغرا آنرا بوسید وفی البدیهه گفت:
یار دستمبو به دستم داد، دستم بو گرفت
وه چه دستمبو که دستم بود، زدستمبو گرفت
نمونه آثار:
نمونه نثر: صرافیان ادبستان شعور متفق اند که سخن بی موقع، تباهی آشیانه دماغ وخرابی کاشانه هوش است؛ وخموشی بی محل، جاده پیمای عالم خواب ودامن گیر طلسم مدهوشی. پس سخن را درموقع خودآوردن مشاطگی انجمن ظهور است وخموشی را درموقع خود نشاندن، آبیاری چمن شعور.
ازاینجاست که غواصان قلزم حقیقت تاتوقع فراهم آوردن گیر ندارند، دامن به طلاطم امواج سخن تر نسازند. وپردگیان گلستان معرفت مادامی که تمنای چیدن ثمر نباشد، سر ازگیان تامل به توسط اوراق خزان دیده تکلم برندارند.
سخن درمرکز خود محمل رحمت ورا دربر
خموشی درمقام خویش گلزار حیا دربــــر
نزاکت یک جهان محو تماشای سخن گویی
که دارد پاس ناموس سخن راهرکجا دربر
نمونه شعر:
خون من گلگونه هوش من است
رنگ من زان پرنیان پوش من است
عالم ایجاد محو فرصت است
فرصت ایجادمن، دوش من است
سوزش وساز وقرار واضطراب
شعله شوقم درآغوش من است
آنچه می بینی تو نیرنگ بهار
دربرم طاس سیاووش من است
نغمه های باستانی پیرکل
همچنان آویزه گوش من است
ساده لوحی مرکز آشوب ماست
آه ازآن مرآت که روپوش من است
کلک ما طغرا اسیر رنگ نیست
صنعت مانی فراموش من است
1- زندگینامه قلمی قندی آغا که نگارنده خود آنرا خوانده است.
2- این سخن را مولوی شمس الحق به مهاجران ومجاهدان بدخشان که در دوره هجرت نزد او رفته بودند، گفته است.
3- استاد برهان الدین ربانی، «باید شخصیت های خویش راگرامی بداریم» جریده مجاهد، دوره هفتم، سال پنجم، شماره شانزدهم، چهارشنبه 7سنبله  1385
4- خواهانی، جوان دانشمند بدخشانی، فرزند مولوی غیاث الدین ذره است که رویداد دیدار ذره را با طغرا از زبان پدرش نقل می‌نماید.

درباره‌ی داکتر جمراد جمشید

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>