مخمس بر غزل صایب تبریزی
خواجه مست کر و فر و شان دربار خود است
مولوی در بند پیچ و تاب دستار خود است
سبحه دلکوب هوس صوفی ز تذکار خود است
هر که را دیدم درین عالم گرفتار خود است
کار حق در تاق نیسان مانده در کار خود است
*****
مصطفی حیران ز بدعتهای مسلم در حریم
گشته از الحاد نصرانی دل عیسی دو نیم
از یهودی میفشاند دست بیزاری کلیم
خضر آسوده است از تعمیر دیوار یتیم
هرکسی را روی بر تعمیر دیوار خود است
*****
نشۀ مستان به دور ساغر و پیمانه نیست
قصد محمل وصل مجنون خردبیگانه نیست
از غم بلبل دل گل داغ و آتشخانه نیست
گریۀ شمع از برای ماتم پروانه نیست
صبح نزدیک است در فکر شب تار خود است
*****
بر مراد خویش شبنم روی برگ گل چمید
بهر آسایش به شاخ سرو قمری واخزید
کی نسیم اندر پی آشفتن سنبل وزید
چون تواند خار حسرت از دل بلبل کشید
غنچۀ بی دست و پا درماندۀ خار خود است
*****
مفت آنکو خاری از پایی یتیمی گر گرفت
یا ز سوز سینه درد آشنایی در گرفت
دست از پامانده یی افتاده یی را گر گرفت
کیست از دوش کسی باری تواند بر گرفت
گر همه عیسی است در فکر خر و بار خود است
*****
لمعۀ خورشید یکسان میرسد بر بوم و بر
مشکل افتاده است بر فطرت تمیز خشک و تر
نیک و بد یگرنگ ازین آیینه گردد جلوه گر
پرتو حسن ازل افتاده بر دیوار و در
دیو چون یوسف درینجا محو دیدار خود است
*****
شعله منظور سخنور گرمی بازار نیست
پرتو شمع حیات است آه آتشبار نیست
گوش جان را بهتر ازین لولوی شهوار نیست
چشم صایب چون صدف بر ابر گوهر بار نیست
زیر بار منت طبع گهر بار خود است
*****