پیرامون کتاب لاله رخان سرو قد نوشتۀ نصیر مهرین از قلم استاد دوکتور عنایت الله شهرانی

پیرامون کتاب لاله رخان سرو قد نوشتۀ نصیر مهرین از قلم استاد دوکتور عنایت الله شهرانی

Print Friendly

shahrani

mehrin nasir -
د

اکتــر عنــایت  شـــھرانی :

خدا آن مـــــلتی را ســـــروری داد

که تقدیرش بدست خویش بنوشت
به آن مــــلت ســـر و کـاری ندارد

که دھقانش برای دیگــــران کشت

درکشور افغانستان از آغاز حکمروایی شاه شجاع الملک سدوزایی، به جز شاه امان * خان محمد
زایی، تاکنون تقدیرات مردم به دست بیگانگان نوشته شده است . حتی بسا ازمؤرخین ھموطن ما نیز
مطابق آمال و آرزوھای حکام وقت، تاریخ وسرنوشت مردم را درست ننوشته وبرای آنھا خوش
خدمتی انجام داده اند .
به گفته اقبال دھقانان ما که عبارت از اعضای بلند پایه حکومتی باشند، راپورکارھای مملکت خویش
را به باداران شان تقدیم می کردند . ولی درمیان ملت مظلوم واکثریت بی سواد ما شخصیت ھایی پیدا
می شدند، که نفوذ بیگانگان را دوست نداشتند و درپی پ:ن ساختن سرنوشت خود توسط خود شان
بودند . پروفیسور استاد سعد الدین ھاشمی، از فامیل ھای سادات کرام کوھدامن افغانستان سال ھا پیش
درباره مبارزین افغانستان بر علیه حکام وطنفروش مقا=ت و اولین کتاب مشروطه خواھان افغانستان
را تالیف و به اشکال ستنسیل و کاپی ھای ابتدایی که غالبا دیتو می گفتند به طبع رسانید، شب ھا و
روزھا در خانه ھای مبارزین ملی ویا بازماندگان آنھا دق الباب می نمود تا قھرمان ھای وطندوست
را به جامعه معرفی نماید .
سپس علامه استاد عبدالحی حبیبی به سیاق نوشته استاد ھاشمی کتاب « جنبش مشروطیت
درافغانستان » را نوشت . اگر چه نگارنده به تحقیقات نامکمل ویکطرفۀ مورخین وطن استاد ع:مه
حبیبی، استاد احمد علی کھزاد، میر غ:م محمد غبار، میر محمد صدیق فرھنگ توافق ندارم، زیرا
ھمه این بزرگان مردم و ملتی که برخ:ف نفوذ عرب در آغاز اس:م جنگیدند، جھت اینکه غیر
پشتون و غیر آریایی نژاد بودند نخواستند کریدت بدھند وبدان نھج است که اکنون یک تعداد حق ناشناسان
غیر مسوولانه می فرمایند که ھر ملیت غیر پشتون به وطن ھای خود درخانه ھای ھمسایه
بروند و مملکت را برای خود شان بگذارند .
چونکه طور مثال استاد حبیبی فقط از روی بعضی کلمات قیاسی به قبیلۀ خود قدامت می بخشد ولی
نمی گوید که د افغان ملت و مملکت آن وقت ما عبارت به اکثریت قاطع تورک ھا واندکی ھم ھندوان
بودند که ما درتاریخ آن ھا را تورک شاھان وھندو شاھان می شناسیم . خیلی شرم آوراست که
مورخین عرب چشم دید ھای خود را، خاطرات خود را و دانشمندان و مستشرقین تاریخ قدیم
افغانستان را با صداقت نوشتند و چون از خاک افغانستان قدیم نبودند. طبعا نوشته ھای شان بی
طرفانه می باشد . ولی مورخین عالیقدرما جامعۀ مارا از مردم ھای قدیم افغانستان و مدافعان قدیم
وباشندگان قدیم بحثی ننموده وھمه را در اغوا قرار دادند .
امادرطول تاریخ وطن عزیزما زبردستانی را می شناسم، که باید برقلم ھای شان آفرین ھا گفته و
برھمت و غیرت وشھامت آن ھمه قھرمانان شاد باش ھا نثار نماییم .
یکی از آن فرزانه نخبگان تاریخ معاصر وطن جناب نصیر مھرین نویسنده معروف و چھرۀ شناخته
شده افغانستان است. وی با صدھا تکلیف ورنج آوارگی در غربت سرای آلمان به خاطر وقایع ناگوار
در وطن وبا داشتن تکالیف انگشتان سحر آفرین دست راستش، با پذیرفتن بسی مشک:ت کتاب ھا،
ورسا=ت می نویسد، وتاریخ مکتوم و نا افشای وطن را به صداقت افشا می نماید، خوب ھا را خوب
و بدھا را آنچه که ھستند درمعرض معرفی جلوه می دھد.
نمی دانم درچه موضوع من نگارنده و جناب مھرین از طریق تیلفون به مذاکره پراختیم، خوش
بختانه اکنون با تیلفون ھای مکرر ارتباط علمی ما رو به انکشاف می باشد، خیلی ھا متاثر بودم که
چرا کتاب « عایشه درانی» را پیش ازطبع برایشان جھت ادیت نفرستادم، بعداز طبع کتاب مذکور آن
جناب ملحوظاتی را به من توضیح ومنت گذاشتند .
بیاد دارم که، دیوان اشعار مرحوم عبدالقدیر پورغنی فرزند « کاکه غنی نسواری » مشھور که
سخت پراگنده ونامنظم بود . جناب مھرین با حوصلۀ زیاد وقدرت عالی ادبی اش، آنرا ترتیب و تنظیم
داد و بعدا به زیور طبع بیاراست .
وارسته مرد افغانستان جناب مھرین که قلبش مملو از مھر وفا تشکیل یافته، از کارھای مھمی که در
غربت سرا ھا و آواره گی ھا انجام داده عبارت از نقد مبھمات و مجعو=ت و مجھو=ت است که
درطول تاریخ نویسندگان تاریخ به میان آورده بودند، وی آنھا را توضیح و زیر بررسی قرار داده و
خوانندگان ھموطن را در جریان قرار می دھد .
نگارندۀ این سطور دریکی از گردھم آیی ھای مردم افغانستان در ایالت اندیانا، جناب استاد محمد
کریم کابلی شاعر زببا ک:م وطن را زیارت نمودم، با الطاف ھمیشگی اش کتاب را برایم تحفه داد
بنام « قتل ھای سیاسی در تاریخ معاصر » تالیف جناب محمد نصیر مھرین . استاد کرامی کابلی
اکنون نزدیک است صد ساله شود و او بوقت قتل محمد نادرشاه خان توسط قھرمان پسر ھزاره، به
فاصلۀ یک نفر دربین با عبدالخالق قرار داشت و فیر گلولۀ تفنگ عبدالخالق وافتدین محمد نادر شاه
خان را به چشم دیده است . واز آنست که به مدت ھفت سال درایام صغارت محبوس شد و در ایام
محبس قران کریم را حفظ و علوم دینی را با زبان ھای عربی وجرمنی فرا گرفت .
برای این نگارنده چه بھانۀ زیبا وبجای بود که از استاد محمد کریم کابلی خواھش نمایم که چشم دید
ھای خود را در ایام قتل نادرشاه خان ومحبس بامن درجریان بگذارند در آن نشست پروفیسور داکتر
محمد یوسف ایوبی وجناب محترم دانشمند ادیب محمد حکیم ایوبی نیز حضور داشتند، استاد کابلی
یک قطعه عکسی را برایم ھدیه کرد که درآن استادان وھم صنفان عبدالخالق و شخص جناب کابلی
به مشاھده میرسید، واینجانب معلومات گرفته شده را در جریده کاروان به طبع رسانیدم .
با اتفاق نیک ونصیب دولت فراوان، درین روزھا کتابی معنون به « =له رخان سروقد » راکه به قلم
توانانی حضرت مھرین گرامی تالیف شده بود، بدست آوردم . کتاب مذکور به ظرفیت یکصدونودو
چھار صفحه و درمتن پنج شخصیت عمده تاریخ رابعۀ بلخی، کریم نزیھی، محی الدین انیس، میر
علی اکبر شامل واستاد عبدالغفور رحیل به معرفی گذاشته شده بود، که اینک درباره ھریک نکاتی
چند ارائه می گردد .رابعــــۀ بلخــــی:
نکارندۀ این سطور چند سال پیش
کتابی را باسم « بیگم ھای بلند آوازه
» نوشته بودم که در آن از رابعه
ذکر رفته بود . که یک کاپی آن را
درکتاب « انجمن سالمندان افغان در
کلیفورنیا » به چاپ رسانیدند، ولی
جناب مھرین درباره رابعه با=تر
وبھتر ازنوشته من ودیگران تحقیق
نموده است، مثلیکه حضرت سعدی
می گوید: بسیار خوبان دیده ام اما تو
چیز دیگری.
جناب مھرین ھر آن مضمونی که
دربارۀ رابعه به زبان فارسی تحریر
شده ویابزبان ھای دیگر خوانده وباھم مقایسه کرده وسپس نتیجه را درزبان قلم آورده است .
ما در تاریخ شاید رابعه ھای زیادی را داشته و خوانده باشم، ولی شھرت سه رابعه ورد زبان ادبا
ومورخین بوده است . یکی رابعۀ عدویه؛ دو رابعۀ بلخی وسه رابعۀ قزواری که به احتمال قوی رابعۀ
دوم وسوم یک شخص خواھد بود . بعضی کسانی که رابعۀ «قصداری» می گویند بنام قصدار
درساحۀ بلخ کدام محلی را سراغ نداریم، درولایت فاریاب جایی را به اسم قیصار می شناسیم که
شاید ارتباطی باھم نداشته باشند .
یکی از دلایلی که رابعه را بلخی می گوییم، در بلخ یا ام الب:د از قدیم الزمان مردم بدو زبان تورکی
و فارسی تاجیکی سخن می گویند، ورابعه به زبان اخیر الذکر ھزار سال پیش شعر سروده است، ھم
چنان دلیل دیگر بلخی بودن رابعه را معشوق وی « بکتاش تورک » ثابت می سازد وبلخ مرکز
تورکستان بوده که در آن تورک وتاجیک بمانند یک روح و دو جسم حیات بسر برده وتاکنون دارای
حیات مشترک می باشند. کلمه « قزوار » نیز دو کلمۀ تورک وتاجیک است « قز » به معنی دختر و
«دار» فارسی بدان ضم شده وترکیب ھردو به معنی « صاحب دختر » یا « دختر دار» می باشد .
قزدار را تا جای که در اس:م آباد از زبان ادبای فارسی گوی پاکستانی شنیده ام، می گفتند
دربلوچستان موقعیت دارد، واز اینکه کعب پدر رابعه حاکم بوده، شاید به قسم کوشانیان بزرگ مرکز
تابستانی اش بلخ و زمستانی اش قزدار بلو چستان باشد . که در آن صورت به جای اینکه رابعۀ
قزدار گفته شود |«رابعه قزداری » درست تر می آید. در پاکستان رابعه راکسی به اسم ونسبت بلخی
نمی شناسد. در بعضی متون رابعه را « زین العرب » و در بعضی جای ھا کعب را «زین العرب »
آورده اند، که شاید این اسم به کعب نسبت نزدیکتر داشته باشد. زیرا وی را منحیث حاکم بلخ و یکی
از دانشمندان بلند پایه گفته اند، و غالبا این صفت و لقب را اعراب بوی تفویض کرده باشند .
مردم بلخ رابعه را با گمان غالب « لقب عربی زین العرب » نداده اند، چون که او شعر فارسی
گفته و درام الب:د بلخ حیات بسر برده، اگرچه در تاریخ ادبیات فارسی درافغانستان اولین زن شاعر
بشمار می آید وشاید بقوۀ شعر عربی، شعر فارسی گفته باشد، مگر عشق و با بکتاش او را شھرۀ
آفاق داده است . چنانچه در بار آل سامان رودکی از عشق او سخن گفته ونه از ک:م او. از اینکه
رودکی سمرقندی نابینا بود و در محضریکه حارث اشتراک داشته، نمیدانسته که وی برادر رابعه
است، بھر صورتیکه باشد موضوع عشق مجازی رابعه با بتکتاش نزد حارث حقیقت پیدا می کند و
رابعه یا ام الشعرای فارسی تاجیکی را به قتل می رساند .
درتاریخ گاگاھی بزرگترین شاعر قدیم فارسی تاجیکی ابو عبدلله رودکی سمرقندی را « آدم الشعرا
» اورده اند و رودکی ع:وه از این که حافظ قران و نوزنده وخواننده بوده، به تعداد چھارصد ھزار
بیت سروده ھم چنانکه حضرت امیر خسرو بلخی یا سلطان الشعرا نیز چھار صد ھزار بیت فارسی سروده است
ولی حضرت رودکی از تورکی التبار بودن خود حرفی را به زبان نیاورده وامیر
خسرو بیان داشته :
تورکه ھندوستانی ام من ھندویی گویم جواب
شـــــــکر مصری ندارم کز عرب گویم سخن

چه زیبا کلماتی را به شعرای نامدار وعارفان بزرگوار نسبت داده اند که می سزد نمونه ھای آن را
معدودا در اینجا ذکر نماییم، برای استاد بزرک عنصری بلخی، ملک اشعرا شاید این لقب بار اول
بدربار سلطان محمود کبیر به میان آمده باشد، به حضرت حافظ السان الغیب به حضرت سعدی فصح
المتکلمین به حضرت نورالدین عبدالرحمن جامی، خاتم الشعرا و به حضرت بیدل ابوالمعانی را
نسبت داده اند .
نوشتۀ مرحوم غ:م حبیب نوابی را دربارۀ رابعه مملو از احساسات وشکل اساطیری می شناسیم
درحالیکه جای تولد رابعه، بزرگ شد رابعه پدر ومادرش را به تاریخ تول خود رابعه نمی شناسیم
وکدام نوشته از دورۀ حیات رابعه را بدست نداریم چطور امکان دارد که نام مادر خدمه وغیره
معلومات را نوشته است که نمی توان آن ھمه را پذیرفت درحالیکه گفته ھای اکثر علما در بارۀ
حیات رابعه مجھول می باشد ونمی توانیم گفته ھای محترم نوابی را مسند قرار بدھیم.
داستان حیات رابعه را از زبان شیخ فریدالدین عطار درنظم خوانده ایم، می گویند ھرکسی ھر چیز
را از نظرخود می نگرد، آن عارف بزرگوار، چون اولیای زمان وعارف و دانای وقت بود، رابعه
را ازنظر ونگاۀ صوفیانه به شناسای گذاشته، آن سروده ھای شرا ارزش ادبی و صوفیانه دارد ونه
تاریخی . ھمچنان نوشته ھای دیگران که از یکدیگر تقلید کرده اند، موضوع نوی ندارد.
اما فرزند دانشمند ومحقق توانای کشور جناب نصیرمھرین، عشق رابعه را بربکتاش مجازی قلمداد
کرده است، که برحق و درست می باشد، اگر تعمق شود، بوقت حیات آن دو دلداده در مناطق
خراسان وتورکستان موضوعات عشق ھای حقیقی وتصوف و عرفان معمول وشیوع نیافته بود .
تصوف اص: از اصحاب صحف آغاز شد و بدوران شھادت حضرت سید الشھدا امام حسین (رض )
چون فتنۀ بسیار بزرگ به میان آمد، مسلمانان از ترس روز جزا دست به تصوف زدند، و بعداز آن
تصوف به مصر رفت و چون مردم مصر از قدیم ا=یام فرھنگی بودند، لذا تصوف در آن جا
انکشاف کرد وعرفا به میان آمد وتصوف وعربان تا جای که امکان داشت تکوین پیدا کرد .
بعد از شیوع ومعمولیت تصوف درمصر عرفان وتصوف در سرزمین ھای خراسان وتورکستان
داخل و گسترش پیدا کرد وبقا وانکشاف آن به صورت طبیعی رشد و مراحل زھد ومعرفت به شکل
منظم پیشرفت و در حقیقت تصوف از عربستان به مصر واز مصر به خراسان وتورکستان راه یافت
و بعدھا درھندرفت و جنبۀ جغرافیایی را به خود گرفت
محقق ودانشمند وطن آقای نصیر مھرین درفصل رابعه می گوید که رابعه در راه عشق مجازی یعنی
دو جنبش مختلف آدمی جان داده، والحق این سخن درست و به جاست، زیرا یک جوان بین سنین
ھفده وبیست و پنج که از نگاه سایکولوجی دروۀ بحران در شھوت انسانی به شمار می آید چطور می
تواند باجوان زیبا و خوش اندامی چون بکتاش که شاید عمر اونیز بین بیست وسی باشد عشق حقیقی
پیدا نماید؟ یکی از شخصیت ھای تاریخی گفته بود که اگر کسی به کودک ھای یک ساله ویا دوساله
که چھره ھای ملکوتی دارند عاشق می گردد ودر روی آنھا نوری را مشاھده می نماید، شاید امکان
عشق حقیقی در آن سراغ گردد، ولی طواف کابلی که عاشق سردار زادۀ کابل شده بود و می گفت :
گر خدا آن طفل مھوش را بمن راضی کند
استخـــوان خود بجل سازم که او بازی کند

اگر چه در بیت با= به سردار زاده طفل گفته است، ولی طفل نبود که آنرا نیز نمی توانیم عشق
حقیقی بشماریم عاشق شدن مو=نای روم برشمس تبریزی که معمرتر از مو=نا و شکل ژولیده
ومجذوب شکل می نمود، عاشق شدن حضرت سنایی بر پیر =یخوار، که به شکل غیر عادی با لباس
ھای کھنه وفرسوده ومرد معمری بود، عاشق شدن حضرت ابوالمعانی بیدل بر شاه کابلی، که وی را
فقط سه بار غالبا به شکل رویا دیده بود، می تواند یک تعبیر عشق حقیقی شمرده شود. اما عشق
رابعۀ بر بکتاش کام: موضوع جنسی دارد که اکثر انسان ھا کم وبیش در آن مبت: می باشند
وموضوع شھوت درمیان است، وعشق بزرگان متذکره در سطور با= برشھوت جنسی استوار نمی
باشد، بلکه معانی ومفاھیم عرفانی وتصوفی مطرح می باشد که درو جنات آن پیرھا توسز چشمان
ویا قلوب شان بعضی مسایل معنوی دیده می شود .
تحقیق جناب مھرین گرامی، از مکمل ترین معلوماتی می باشد که تاکنون تحریر یافته است وامید
است رساله یابمعنی دیگر فصل رابعه باحیات وممات وشرح احوال سلطیان رضیه بیگم دریک کتاب
مستقل به چاپ برسد، چون که مشابھت ھایی درمیان ھردو وجود دارد. ھمان طوری که رابعه بر
بکتاش دل داد، رضیه برجمال ادین یا قوت حبشی عاشق و درآن راه جان باخت، ھم رابعه وھم
رضیه از تورکستان افغانستان بودند ورضیه وبلخی، شھزادگی تیرکرده اند، رضیه بعد ھا به مقام
شھنشاھی وسلطانی میرسد، رضیه ازتورکی زبانان افغانستان و رابعه عرف تاجیک زبان بلخ بود،
ھردو بر غ:مان شان عاشق می شوند معشوق رابعۀ عرب تاجیک زبان بربکتاش تورکی زبان
ورضیۀ تورکی زبان برحبشۀ سامی نژاد عاشق می باشد . ھردو درجوانی از دست متعصبین کشته
می شوند . رابعه درشاعری شھرت پیدا می کند ورضیه درسیاست معروف می گردد، مگر رضیه
سلطان بزبان فارسی اشعار بیاد گار گذاشته است.

محمــد کــریم نزیھــی جلــوه:
راقم این سطور درسال ھایی که محصل دانشگاه بودم، به
جھت اخذ معلومات در بارۀ احوال وآثار پرفیسور غ:م محمد
میمنگی، به خانۀ مرحوم نزیھی واقع تپه س:م جمال مینه
درکابل رفته واورا م:قات نمودم، چون نکه نزیھی شوھر
دختر پروفسیور میباشد ومعلومات وی موثقب تر از دیگران
بود. نزیھی شخص دانشمندی بود، که دربارۀ حیات وممات
واحوال و آثار پروفیسو سخنانی گفت واز ماستر عزیزخان
نقاش ھندی و نقاشان دیگر برای محمد ھمایون خان سرخابی
ومن معلومات داد وی ع:وه از معلومات در باره مکتب
صنایع نفیسه کابل به تاریخ ھنر درافغانستان مخصوصا دورۀ
تیموریان ھرات که ھم تبارانش بود، سخنان کوتاه ومختصر
ارائه نمود . نزیھی جلوه گفت که مقدار نقاشی ھای پروفیسو
به ھشتاد پارچه بالغ می گردید، او گفت که پروفیسور غ:م
محمد مصور میمنگی موسس مکتب صنایع نفیسه می باشد .
در آن وقت ھا راقم این سطور کتابی رابنام « ھنر
درافغانستان » به ھمکاری وتشویق ارواح شاد استاد
عبدالغفور برشنا می نوشتم که بعدھا آن کتاب بنام اولین تذکرۀ شان افغانستان در وزارت معارف به
طبع رسید .
جناب مھرین کریم نزیھی را درجملۀ مبارزان ومتفکران عصر معرفی داشته، وی یکی از مشروطه
خواھان مشھور بود، باری در شورای ملی که حقوق مردم تورک تبار را نمی دادند با شجاعت تمام
بغرض اخیار مجلس را ترک نمود، وی درجواب یک عده متعصبین که از برزرگان عمدۀ تورک
تبار افغانستان انکار نموده بودند، فرمود، که روح کوشانیان بزرگ، یفتلی ھای نامدار، کابلشاھان
تورک تبارغزنویان تورکی گوی، تیموریان تورک زبان، شارھای بامیان، غوریان شھیر، بابریان
نامدار، میرزا باینقر بزرگ، سلطان حسین بایقرا، امیر علی شیرنوایی، علمای بزرگ که استاد
حبیبی آنرا بنام فضایل بلخ تعلیقب وتحشیه بسته، ابراھیم آدھم، شاه مشرب ولی، امیر خسرو بلخی،
عنصری بلخی، فرخی سیستانی، وصدھای دیگر، در آسمان افغانستان در پگرواز می باشند و افغانستان
بدون آن ھا ازتاریخ محروم خواھد شد . وشما منکران تاریخ اگر از آن ھا انکار دارید، پس
بفرمایید بگویید که کی ھا را دارید تا ماھم با شما ھمنوا باشیم. در آن مجلس استاد پژواک مرحوم
ومرحوم صدیق فرھنگ گفته ھای نزیھی را تایید کردند ولی ھرگز در آثار شان، از بزرگان یاد شده
یاد ننموده اند .
وارسته مرد افغانستان جناب نصیرمھرین، جنبه ھای مختلف افکار وآثار کریم نزیھی را زیر مطالعه
قرارداده وجھات سیاسی و ادبی ومنزوی شدن اورا در تحلیل گذاشته واز نوشته ھای جنابان استاد
عبدالحی حبیبی و استاد واصف باختری درخصوص نزیھی مفاد حاصل کرده و نزیھی را درقطار
بزرگان مبارز وآزادی خواه کشور معرفی نموده است .

محـــی الـــدین انیـــس :
اگر ارواح شاد محمود طرزی را منحیث پدر ژورنالیزم
درافغانستان معرفی شده است، ولی درین اواخر مردی از تبار
روحانیون مجددی ھا مرحوم محمد صادق جان مجددی کتابی را
به طبع رسانیده ومحمود بیک طرزی را زیر انتقادات زیاد
قرارداده و چشمدیدھای خویش را نوشته است. از اینکه مرحوم
محی الدین انیس اولین شخصیتی می باشد که در تاریخ
مطبوعات افغانستان نشریۀ آزاد مردمی انیس را در دوھفته یک
بار به تیراژ پانزده نسخه به چاپ میرسانید درکنار آن انیس از
پیشرفت مصری ھا و بافرھنگ بودن شان آگاھی کامل داشت،
بنا اویکی از اص:ح طلبان نخبۀ جامعه بدرجۀ یک قرار داشت
چون که اندوخته ھایش از مصر تاریخی اورا بنا بر وطندوستی
که دردل داشت وادار به حرکت ھای اص:حی می ساخت . ھمان
طوریکه محمود بیک خان طرزی از اندوخته ھای خود در
ترکیه اس:می، در پیشرفت مطبوعات مثل ترجمه ھا، تحقیقات ومقا=ت را در شعیه طبقاتی به چاپ
میرسانید، انیس ھم آنچه دربساط داشت، جھت تنویر جامعۀ مان دریغ نمی کرد. به گفتۀ شخصیت
فرزانۀ وطن نصیر مھرین، محی الدین انیس کتاب « ندای طلبۀ معارف یا حقوق ملت » را نوشت و
در طول عمر درخصوص اص:حات اداری، معارف، حقوق ملیت ھا، موقف مامورین درجامعه،
ارزش مطبوعات درحیات مردم وغیره کار ھای ارزنده و برازنده را انجام داد .
درفصل محی الدین انیس، جناب مھرین کتاب « بحران ونجات » تالیفی انیس را با دقت تمام زیر نقد
وبررسی قرار می دھد؛ واشاراتی را درنوشتن الفاظ زیبای انیس در بارۀ آل یحیی دارد . انیس شاید
به فکر آن می بود که چون حبیب * خان کلکانی از سواد بھرور نبود، شاید، آل یحیی که در دیره
دون ھندوستان تولد وبزرگ شده بودند، از کار ھای فرھنگی وانکشاف علم وعرفان خوش بوده
وتقدیر نمایند . در حالیکه آنھا سواد نداشتند نه بدرجۀ بلند ولی یگانه آرزوی شان حفظ قدرت و از
میان برداشتن مغز ھای متفکر چون محی الدین انیس، شاه محمد ولی خان دروازی و صد ھای
دیگر. ھمان بود که انیس باوجود داشتن حیات بسیار مرفله در مصر جھت خدمت به وطن آمد، واز
دست محمد وخان نمک حرامش جان عزیز خویش را از دست داد . بازمانده گان محی الدین انیس
دچار تکالیف زیاد می شوند و درمتن کتاب جناب مھرین آن مفاھیم انشا شده است .
ھم چنان شخصیت با شھامت ونویسنده نامدار و ناشکن افغانستان ثریا جان بھا، بنت سعدالدین خان
بھا ( از مشروطه خواھان وھمرزمان محی الدین انیس) درباره یکی از دختران انیس می نویسد که
وی درقید ازدواج فامیل داکتر نجیب الله رپیس جمھور کمونست افغانستان در آمده بود، چه اتفاق
عجبیب که ثریا بھا نیز درقید ازدواج برادر داکتر نجیب قرار داشت و پدران این دختر ھا ھمرزم
ودوستان دیرین واز مشروطه خواھان بودند و در زندان ھای مخوف آل یحیی ھم زنجیرنیز بودند .
ثریا بھا بالاخره خود را از چنکال آن فامیل نجات داد ولی از عاقبت و فرجام کار دختر شاد روان
انیس درکتاب « رھا درباد » چیزی نگفته است .

میــرعـــلی احمـــد شــــامل (ســــالک ):
محقق توانا وادیب فرزانه ومعرفی کننده وافشا گر جنایات
خائینین تاریخ وطن جناب نصیر مھرین، شخصیت مبارز واقعی
دیگر راکه عبارت از مرحوم میرعلی احمد شامل سالک می
باشد، در معرض معرفی گذاشته است . وی در بحث شامل چنین
می نویسد : « گاھی برخی چھره ھا بانام وشھرت مکملۀ ناقص
خانوادگی معرفی شده اند یک تعدادد رسیما ھای متناقض ترسیم
شده اند و دربارۀ تعدادی ھم برخ:ف واقعیت زندگی وافکار و
آمالی که دارای آن بودنده اند، نگاشته اند . و اگر اشخاص مورد
نظر ما، به قتل رسیده اند ومنافع تبلیغاتی قات:ن آن ھا درمیان
بوده است، اشکاراست که چند بدو بیراه واتھام برخاسته از نیاز
استبداد رانیز نثار ایشان نموده اند . مواردی ھم چه اسناد
ومدارکی که می تواسته اند معرفی ویؤگی ھای شخص مغضوب
باشد نیست ونابود شده اند (ص 130 =له رخان )..
نویسنده این سطور درباره میرعلی احمد شامل بارھا ازبان
بزرگان سیاست وادبای محترم چون استاد آصف آھنگ و دیگران شنیده ام، ولی مطالعات چند جھته
جناب مھرین مرا به آن بزرگ مرد تاریخ وطن بھتر وخوبتر آشنا ساخت . جناب مھرین قضایای
حیاتی شامل سالک رابه خوبی معرفی کرده ویک فصل عمده را در خصوص قدرت ادبی واشعار او
تخصیص داده است . چون آقای مھرین می داند که دشمن اصلی و دوست واقعی انسان «تفکر»
است، مثلیکه امیر حسینی سادات غوری گفته است « چه باشد آنچه گویندش تفکر» گاھی تفکر
ناسالم، با افادۀ از زبان سرخ سرسبز را، برباد داده و گاھی ھم تفکر وعقل سالم برسرانسان تاج
گذاشته است، از آن رو ازمیان اشعار پرکیفیت شامل سالک این بیت اورا آورده است :
دشمن جان است عقل من و ھوش من
کاش کشاده نبود چشم من و گوش من

دربیت بالا گویا شامل سالک باقاضی ھمدانی در افکار ھمنوا بوده، ھمچنان قاضی ھمدانی از دست
تفکر آزاد و آزاد اندیشی سرسبز خویش را از دست داده شامل سالک نیز با عقل وھوش اندیشه ھای
آزادی خواھی حیات خود را باخته است .
قاضی ھمدانی گاھی ھم گفته بود :
خدایا راست گــــویم فتنه از تست
ـــول ی از تــرس نتـــــونم چخیدن
اگرمی خواستی کاین ھارا نپرسم
مــــرا بیاست حیــــوان ــآف ریدن

کلمات « شامل» و«سالک» اسما بامسمی می باشند که شامل چون شیخ شامل داغستانی که بیست و
پنج سال تمام جھت آزادی متوسل به جھاد گردید و بدان مفکوره جان داد، وشامل ھموطن ما نیز به
آرزوی خدمت به جامعه با=خره حیات خود را از دست داد. شامل در شعر « سالک» تخلص می
کرد خداوند روح استاد محمد غازی سالک راکه شاعر فی البداھه سرای فارسی بود شاد داشته باشد
که نگارنده را درس فارسی داده است، وسالک با=حصاری که از امھات شعرای کابل واز نوادگان
تیمور جھانکشا بود، شعری را زیبا سرود وشامل چون این دوسلف الصدق خود، اشعار نغز و دلکش
و رنگین سروده است، او گوید :
ای دل بشنو یک آن، بندم به تو پیمان
تاجان بودم برتن، مدحت نکنم شاھان

بنگرید علوھت این مبارز با شھامت را، او خودش شاه غیرت است، چرا به شاھان سرخود را خم
کند باز گوید :
اگــــر زبــــان ترابست ســــالکا صیاد
ھزار نطق و غزل خفته در گلو داری

چنانچه شاعری فرموده :
گمان مبر که به پیان رسید کار مغ انــ
ھزباردۀ ناسفته ھنز در رگ تاک است

میر علی احمد شامل س:ک، یکی از مبارزین جان به کف ومھم افغانستان است، و جمله علما، شعرا
و مبارزین به وی احترام داشته ونام گرامی اش را منظم درمواقع مختلف ذکر می نماید، و خداوند
حناب مھرین را خیر دھاد که نام این مبارز بلند ھمت راکه به شاھان ی ماھیت ارزشی نمی داد،
زنده ساخته است .

اســـتاد عبدالغفــــور رحیـــل دولتشـــاھی :
جناب نصیر مھرین فرزند ارجمند و گرامی کشور ب: رسیدۀ ما
درین کتاب « =له رخان سروقد» با تعمق زیاد مبارزین راه
آزادی را که حیات شان را وقف پیاده ساختن دموکراسی در
وطن نموده اند، به صورت مختصر به معرفی گرفته است .
درفصل فرجامین کتاب مذکور شخصیت شھیر آزاده پسند و حق
نگر شاد روان استاد پگر افتخار وزن عبدالغفور خان رحیل
دولتشاھی را به شناسایی خوانندگان قرار داده که الحق انتخاب
او برحق است . از اتفاقات نیک این نگارنده، آن استاد وارسته
ومبارز شجاع را از نزدیک می شناختم. درکتاب « سنگ مزار»
به گرد آوری وکوشش برادر ارجمند و گرامی عبدالصبورجان
رحیل دولتشاھی که حکایه از خاطرات و آثار پدر بزرگوارش
را می نمایند، چند کلمه درباره استاد عالی مقام حروم رحیل
نوشته بودم ومعلومم شد که جناب مھرین آن را م:حظه کرده اند .
استاد عبدالغفور رحیل در محیطی زاده شده است که آن جا تختگاه ھای شھنشاھان وامپراتوران شھیر
افغانستان قدیم متولد و بعدا در آرامگاھای شان خفته اند . بلی بگرام نامی که وقتی از آنجا کنشکای
کبیر درفسیح ترین، سرزمین مشرق یا به عبارۀ دیگر از آغاز جابلذقا تا به انجام جابلسا فرمانروایی
داشت. کسی چه می داند که جنت مکان استاد وا=شان عبدالغفور رحیل از آو=دۀ آنھا باشد، یکی از
تخلس ھای استاد رحیل دولتشاھی است واین خود می رساند که آن قریه بنام زعمای بزرگ آل
کوشان ویفتل گذاشته شده است .
استاد، آن مرد ذھن و کنجکاو با داشتن کیفیات مسقط الراس و ارتباط اوبا ملیت ھای مختلف در
دارالمعلمین کابل، به تغییرات فکری روبرو می شود، از ھرکسی، ھر چیز می آموزد در آن مکتب
که نمایندگان ھمه ملیت ھای افغانستان شب وروز به شکل لیله حیات بسر می بردند به بیداری ھای
مثبت فکری و آزاد منشانه او معاونت می نماید .از ارواح شاد پروفیسور استاد غ:م حسن مجددی که زادگاھش
یاد کند در تورکستان شرقی بود،
اصل تدریس، طرز ادارۀ مکتب و صداقت را آموخته است وقس علی ھدا .
موسسه یا مکتب « دارالمعلمین » به قراری که تاریخچۀ آن نشان می دھد، او= در پعمان، آن جا که
میرزا الوغ بیک تیموری یا عم ظھیر الدین بابرشاه در مناظر زیبایش عاشق وار فریفته گشت، وتاکه
جان در بدن داشت به زیبایی آن افزود، باغ ھا پارک، تماشا گاھا و استراحت گاه ھا تھیه داشت
ونامش را گذاشت پغمان. در آن موسسه علمی که نمایندگان کشور موجود بودند، شاد روان استاد
مجددی در انکشاف آن تاجان در بدن داشت زحمات بی دریغانه کشید، حیف است به مقامات معارف
افغانستان که آن دارالمعلمین را بنام پدرش « غ:م حسن مجددی » مسما نمی رسازند . وبنام سید
جمال الدین مشھور به افغانی که در حقیقت از افغانستان نمی باشد، مسما می سازند، در حالیکه کمتر
از نیم کیلومتر دور تر ازما درالمعلمین مکتبی داشتیم بنام « مکتب « سیدجمال الدین افغانی .» من
نگارندۀ این سطور نمی خواھم شخصیت ھای بزرگ وطن را به دیگران بفروشم وھرگز ع:قه ھم
ندارم که به دروغ و حق تلفی مال دیگران را به خود دانسته بنامش افتخار داشته باشم. سیدجمال
الدین مرد بزرگ جھان اس:م است افتخار بنامش جھت علمیت واحساسات اس:می اوست ونه
ھموطنی، آیا کسی تاکنون پیدا شده که اقارب اورا درافغانستان سراغ داشته باشد . درحالیکه وی ھم
دورۀ محمود طرزی می باشد وبسی معمرین ما اورا دیده اند، و محمود طرزی در ھیچ نوشتۀ خویش
وی را افغانی نگفته، بلکه رومی گفته است، چون که بنا بر علل زیاد سید جمال الدین در آن ایام نمی
خواست منحیث ایرانی معرفی شود، بقرار گفتۀ داکتر اکرم عثمان وقتی که سیدجمال الدین به
افغانستان تشریف آورد ھنو لھجۀ تورکی ھمدانی او احساس و شنیده می شد. منظور از گفتار بالا این
بود که استاد رحیل زمانی که نام استاد مجددی را به زبان می آورد با احترام خاص « جناب
حضرت صاحب » خطابش می کرد چون که حضرت صاحب مجددی م:ی م: ھان، استاد استادان
و مدیر مدیران بود د، که در آن جا گفته شده موسسه تعلیم وتربیه وفاکولته تعلم وتربیه را استاد
مجددی تاسیس نموده است. استاد مجددی ھزاران شاگرد متبحر، سیاستمدار، نویسنده، مبارز، معلم،
اداره چی، ھنرمند وغیره را از دارالمعین یا برکت خانه معارف ودانش فارغ داده و شاگردانش در
کل و=یات افغانستان خدمات زیاد را در ترقی فرھنگ انجام داده اند، ومی سزد که دارالمعلمین که
بعد ھا بنام دارالمعلمین کابل مسما شده بود، واینک آنرا بنام سیید جمال الدین گذاشته اند، بنام
دارالمعلمین غ:م حسن مجددی گذاشته شود .
روز ھایی را به خاطر دارم که جناب مرحوم استاد رحیل ویا آن شھید راه آزادی با دوست دیرینش
عبدالقھار خان مدیر کورس ھای زمستانی، ھردو سخنان عالمانه وآموزگارانۀ استاد مجددی را
ھمواره یاد می کردند که در آن وقت ھا استاد مجددی رئیس دانشگاۀ ادبیات بودند . استاد مرحوم
عبدالغفور رحیل، مرد متوسط ا=ندام، با شمایل خاصی بود که وی را از دیگران مجزا می ساخت،
درمجالس خاموش می نشست، تمکین از عادات خاصۀ او بود، اما در مقابل گفتاری که خلاف
زطبیعت وعقایدش می بود، به زودی بر سرگفتار می آمد، و جدیانه از عقایدش دفاع می کرد. ھر
گز از خاطرات زند گیم فراموش نخواھد شد که بیست سال داشتم و داکتر محمد یاسین عظیم وظیفۀ
تدریس ھنر را به کورس ھای زمستانی برایم داد، چون مورد ع:قه ام بود، درھمان سرماه تدریس،
کتابی را به عنوان « آرت برای معلمین مکاتب ثانوی و دارالمعلمین ھا » نوشتم و در موسسۀ تعلیم
وتربیه به تعداد دوصد جلد چاپ استنیسل شد، خدا می داند که استاد مغفور رحیل ومرحوم عبدالقھار
خان چقدر ھا شاد باش ھا وتحسین ھابرایم کردند وخداوند روح ھردو را شاد ساخته باشد که به
تشویق آن بزرگان اکنون کتاب ھای زیادی را در رشته ھنر تالیف و تدوین کرده ام .
جناب مھرین دوست فر زانه، در بارۀ یک بیانیۀ تاریخی ارواح شاد رحیل درکتاب ذکر شده یاد کرده
اند که آن مرحوم معلم را به منزله اسپرین نسبت داده است واین نگارنده در آن روز حاضر بودم
وشاھد عینی می باشم. در ادیتوریم مکتب تجربوی دارالمعلمین کابل ھمه استادان و شاگردان کورس
ھای زمستانی جمع شده بودند مرحوم داکتر علی احمد پوپل وزیر معارف وقت، آن روز به زبان
پشتو بیانه ایراد کرد، که درختم بیانیه مرحوم رحیل، اعتراضات خویش را به بسیار وضاحت و جدیت
ارائه کرد و زمین وزمان را درجنبش در آورد. رحیل شھید، شاعر یبا ک:می بود که
گاھگاھی در ایام فراغت ابیات نغز و دلکش را می سرود و خداوند اورا غریق رحمت کناد .
استاد رحیل زمانی که این نگارنده متعلم صنف دوازدھم بودم، استاد تدریس آموزی ام درمکتب
ابتداییه « سپین کلی » بود ولی زمانی که صنف سوم دانشگاۀ تعلیم وترییه بودم، استاد رحیل شھید
ومرحوم استاد عبدالقھار خان بعضی کورسھای فاکولته را درصنف ما فرا می گرفتندد، و از اینکه
این استادان محترم بامن ھم صنف گردیدند با بزرگواری تمام، صحبت ھای آزادانه می کردیم . در
یکی از روز ھا زمانی که عبدالقھار خان مدیر کورسھا ومن معلم آرت واستاد رحیل ھمکار
عبدالقھار خان بود واقعۀ عجیبی برسرمن رخ داد . یکی از شاگردان من که ک:ه کبودچه قره قلی به
سر داشت و ریشش نیمه سفید و دریکی از و=یات معلم بود، بروز امتحان نھایی دیدم که نقالی
میکند، وی را به اھستگی گیر کردم تا به دیگران مزاحمت نشود آن مرد بیچاره یا معلم سابقه دار،
چنان اشک ریختاند که بدون مبالغه در چشمم سیل مانند نمیان گشت در حیرت فرو رفتم آن بیچاره
از فامیل جدا شده با ھزار رنج وزحمت از او=دھا وفامیل خدا حافظی و جھت ارتقای سویه وتزئید
معاش ماھواره، درکابل آمده، واگر ناکام بر گردد چه ب:یی برسراو خواھد |آمد، گریان او ریختاندن
سیل سرشک نشان می داد، که فشار بزرگی بر او وارد آمده است، از جانب دیگر وظیفه من که معلم
ھستم باید صادقانه انجام یابد، نمیدانستم چه کنم ؟
گریان آن معلم از زیر دل مرا تحت تاثیر آورد، واھسته ورقش را در با=ی میزش گذاشتم ھرچه بادا
باد فردای آن در دفتر عبدالقھار خان رفتم وبه بسیار خجالتی وندامت موضوع را عرض نمودم البته
بی تجربه درتدریس و در آموز گاری مبتدی بودم در حین گفتار بودیم که استاد رحیل گفت ھر دو
گفتند که نامش چه بود من اورا به چھره می شناختم وھنوز که ھنوز است چھره عاجزانۀ او در
چشمم مجسم می گردد.چون شاگردانم به تعداد بیش از پنجاه نفر بودند گفتم نامش را نمی دانم و
چھره اش را می شناسم . ھردو به سخن دیگر آغاز کردند و آن ھردو به جنت رفتند ومن آن خاطره
را بیاد دارم، وآن معلم از نگاه سن وسال ھم باید سالھا پیش وفات یافته باشد .
در ختم این معروضه که باید کتاب وارسته مرد افغانستان نصیر مھرین را در زیر نقدو بررسی
قرار میدادم از ناتوانی قلم از شکایت آغازیدم وبه خاطره انجامیدم . امیدوارم اگر در آینده این کتاب
معتبر تجدید طبع گردد طوریکه گفته آمدم رابعه را با رضیه بیگم در یک کتاب مستقل و چھار
مبارز بزرگوار وطن را با ع:وه سه مبارز دیگر عبدالرحمن لودین، سعدالدین بھا واستاد آصف
آھنگ بنام « ھفت قھرمان » و یاھر نام دیگر تھیه بدارند ویاد گار تاریخی را به آیندگان طور تحفه
بسپارند .
خداوند عالمیان برادر ارجمند جناب مھرین را درپناه خود داشته باشد و درنوشته ھایش افزونی
ببخشاید تا بقایان پ:ن ھایش را در توضحیات و صحت بخشیدن تواریخ مبھم ومجعول و مجھول
وطن که درطول سال ھا مردم مارا در اغوا نگه داشته بودند، با نوشته ھای صادقانۀ شان روشنی
وتنویر بدھند .
نصیر مھرین یا فرزند صالح وبااحساس وطن با تبعیض سروکاری ندارد او مردم افغانستان را ھمه
یک ملت می داند، بنگرید کتاب تالیفی اورا بنام « استبداد شناسی نادر شاه » که شادروان
عبدالرحمن لودین راکه از پشتون تباران ومبارزین راستین کشورما و درجمع قھرمانان اول مبارزین
قرار دارد؛ چقدر به نیکی یاد کرده وکلمات آسمانی را بوی نسبت داده است، که گویی به آن
شخصیت بزرگ ملی بمانند پدر معنوی اش ارادت داشته .

خوشا به حال تو مھرین گرامی فرزنده صالح و حق نگر و طنمان افغانستان.

درباره‌ی داکتر جمراد جمشید

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>