محمد خالد فیض

محمد خالد فیض

Print Friendly

نویسنده داکتر جمراد جمشیدMy beautiful picture

محمد خالد فیض تحصیلکرده روشن نظر, با هوش, دلسوز و از شمار نسلی که با عبور از فراز و نشیبهای رنگ رنگ زندگی خانواده و مردم ما , به یک شخصیت تمام عیار خدمتگزار مردم چاه آب و شریک اوضاع متاثر از شاد و غم این جمع تبدیل شده , و توانسته است با حضور در امورات مربوط مردم این بخش, دستیار و معاون و رهنما و اداره گری خوبی باشد.
پدر مرحومش رئیس محمد صالح خان, در روشنایی تجارب بزرگمنشانه شخصیت های رهبری قوم از جمله پدرش افسقال فیض الله خان؛ و برادران بزرگش هریک  ارباب محمد یونس خان، وکیل عبدالله خان، الحاج محمد اکرم بای، الحاج محمد افضل بای، و زیر چتر و بال و پر پیرمرد خردمند و فرهنگی و دانش پژوه و مبارز عرصه، مرحوم جمشید شعله  که هم برادر بزرگش بود و هم همراز و رفیقش، خود در رهبری و کلانی قوم قرار داشته و از مهمانسرا تا دروازه ورودی حکومت , یک لحظه هم از خدمت مردمش فارغ نبود.
محمد خالد فیض به حیث فرزند ارشد چنین یک شخصیتی ، از خوردسالی به جمع برادران خانواده اش تحت رهنمایی و رهبری مرحوم شهید محمد قاسم شعله، در کابل به ادامه درس پرداخته و باختم لیسه غازی کابل، وارد دانشگاه گردید و از رشته زبان و ادب عربی از دانشکده زبان و ادبیات کابل فراغت حاصل کرد.
او که روحیه مبارزه و مقاومت اندیشه های اسلامی را در خود توان بخشیده بود، به یکی از افراد کلیدی جنبش جوانان مسلمان دانشگاه کابل هویت گرفته و به زودی در شمار مصاحبین نزدیک شهید پروفیسور برهان الدین ربانی، شیخ الحدیث پروفیسور استاد عبدالرب رسول سیاف، استاد محمد موسی توانا، شهید حبیب الرحمن، استاد شاداب و سایرین  در آمد و تا آن سرحدی که در تحفظ و بیرون کشیدن استاد ربانی از محوطه درسی دانشگاه در شرایط تعقیب و پیگرد پولیس و استخبارات وقت نقشی را بازی کرده بود و با جمعی از دانش اموزان توانسته بودند استاد شهید را از محوطه دانشگاه از گرفتاری پولیس نجات داده و به هجرت بکشانند.
محمد خالد فیض از آن به بعد و در میدان زندگی مد و جزرهای زیادی را دیده و از مشاغل ماموریتها تا کشمکش های تعقیب و زندان و از زحمات شباروزی کسب یک لقمه نان حلال تا عبور از مسیر های خطیر مهاجرت و بی خانمانی همه را  تجربه کرده و اخیرا هم در حالیکه صاحب تشکل خانواده و زن و فرزندان و عزت و حرمت میان مردم خود است، پی سپر قدوم هرپهلوی زندگیست.
یک سپیده دم را به یاد دارم که من استاد دانشگاه کابل بودم و هیچ روزی فکر برگشت به خانه را نمیکردم، در محل اقامتم در ده کیپک حصه اول خیرخانه، در دهلیز خانه با این برادر روبرو شدم. پریشان و پریده رنگ به نظر میرسید و خسته بود. به سرعت بعد ورخوری، به خانه درامدیم و همسرم بسیار سریع چای و نانی تهیه دید و در صحبت باز شد. محمد خالد فیض در حالیکه پسر کاکای من است، برادر و رفیق و همراز من بود و حشر و نشرهای زیادی بهم داشتیم. بی درنگ تعقیب خاد و دستگیری خودرا مطرح کرد. بسیار چرتی شدم و دلم تنگی آورد و همنظر شدیم که باید زمینه های عبور از این بحران و نجات جان مدنظر گرفته شود. و چگونه؟ یکمقدار پولی که در بانک داشت و بنام خودش بود مهم جلوه میکرد و وسیله امرار معاش اطفالش میشد که انرا مطرح نمود. من اصرار کردم که فعلا به هیچ چیزی دیگری فکر نکند، خدا کریم است. نجات جان ضروری تر. به فکر پیدا کردن شاه ولی برادرخوانده ام از جوانا ن و همصنفان مکتب غازی ام وغمشریک و دوست خانواده گی ما شدیم و در حالیکه خانه شان در کوته سنگی بود او باکمال جوانمردی که حکم سرباختن بود، اورا پناه داده و چند شب و روزی انجا مخفی و بعدا به ذریعه یکی از دوستان خانوده گی ما که از فامیل عبدالجلیل خان علاقدار ارغندیوال پدر عبدالهادی ارغندیوال بود به جبهه استاد سیاف به پغمان برده شد و از آنجا عازم پاکستان گردید.
درین سالهای اخیر هرچند محمد خالد فیض مرگ و رفتن ده ها تن از جوانا رشید خانواده اش را به عقبا و ابدیت دیده بود و پدر و کاکاهای شریفش در میان ما نبودند و اما مرگ نابهنگان پسر جوانش که  هوشنگ و مودب و معصوم بود، رنج خانواده گی اورا چند چند میساخت.
بهر رنگی همین اکنون که این چند سطری در پی معرفی مختصر این مرد روزگار ما از منسوبین خانوده شعله را رقم میدهیم، در قید حیات و روز و روزگار خود در جمع مردم چیاب و خیر و شر آنها بوده و یکی از بزرگان خانواده فرهنگی جمشید شعله است.

درباره‌ی داکتر جمراد جمشید

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>