نجم الدین خان مصلح طلیعهء از خورشید آبرو و عزت میهن

نجم الدین خان مصلح طلیعهء از خورشید آبرو و عزت میهن

Print Friendly

نجم الدین خان مصلح
طلیعۀ از خورشید آبرو و عزت میهن
مردی که غروب غم انگیز شام زندگی اش خیلی ها کم بهاتر از طلوع فطرت بلند، و درخشندگی های مسیر مردانگی های انساندوستی، عاطفه، ترحم و تکاپوی راه و قدوم رهبران و بزرگان و قافله سالاران هویتی و تباری اش بوده، در یک برهۀ ناملایم روزگار ما به صحنه وارد شد و مردانه جان باخت.
مرکزیت اندیشۀ او نماد عابد، برخورد و پیش آمدش سمبول رفیق، فهم و درایت و سخندانی و آرایش جمعش، آموزگار مشفق، و قدرشناسی و تمکین و وقارش نمونۀ دلاورانۀ یک فدایی بود.
این جوانمرد کریم و قدردان، در سال 13…… در دهکدۀ خاش بدخشان در یک خانوادۀ روشن نظر و مومن و صاف، به دنیا آمده و مکتب ابتداییه را در مربوطات بدخشان و لیسه را در ….. و دانشکده یی حقوق و علوم سیاسی را در دانشگاه کابل به پایان رساند و در همین رشته توانست تحصیلات خودرا در سطح ماستری به لیاقت بی نظیر در کشور جمهوری هند پایان بخشد.
کرسیها و مقامات مختلفی را در کمال مردم دوستی و مردم داری پیش برد و در هرکجایی که به خدمت گماشته میشد طیف وسیعی از روشنفکران، صاحب رسوخان، روحانیون و چیزفهمان جامعه جذب اخلاق و تقوی و صداقت او میشدند.
هرچند بصورت طبیعی چنین شخصیتهای با خانوادۀ ما که در سطح کشور و مخصوصا در شمال مملکت پیوندهای ملی و مردمی و گره های محکم روشنفکری و رهبریت داشته اند، همه از یک گریبان سرکشیده و در مشترکات مآل اندیشانه و بزرگ نگری های هویتی شان یکسان و یک خط و یک ردیف بوده اند، اما از یادم نمیرود که این مرد پایمرد، در دهۀ دیموکراسی که شاه غیر مسول و واجب الاحترام بود و داکتر محمد ظاهر صدراعظم کشور بود، حاکم حکومت محلی ما شد و ادارۀ حکومت ما که در سطح مملکت نام و شهرت و فرهنگ و وقاری داشت، بدست جناب نجم الدین خان مصلح افتاد. شهید نجم الدین خان هرچند مورد نوازش و شفقت جمشید شعله پدرم بود، اما رفاقت و دوستی و برادری اش با اکثر اعضای خانوادۀ ما از جمله مرحوم محمد صالح خان، شهید محمد قاسم شعله، مرحوم وکیل محمد عیسی خان تخاری ، شهید محمد قادرفیض، ، و دها تن دیگر و در کل با مردم شریف چیاب و بزرگان این وطن مانند مرحوم زمان الدین خان علاقدار و شهید حاجی عین الدین خان عینی
و سایر روشنفکران این خطه، رفیق و همره و همراز بود.
در یکی از مراسم خوشی در دهکدۀ سمتی که اتفاقا از سایر حکومتهای محلی نیز مردم جمع شده بودند و مراسم بزکشی بزرگی برگزار شده بود، بزرگان خانواده ما و شهید جناب مصلح حاکم ما همه مهمان یک شخص بودیم.من سیزده سالم بود و صنف هفت مکتب بودم.
مرا مثل یک برادر بزرگ خیلی نوازش کردند و اما از مضمون ریاضی از من یک امتحان گرفتند. من در آنوقت در مکتب غازی کابل و اول نمرۀ صنفم بودم. سوالات چندی که از من شد اتفاقا جوابهای درستی ارایه کردم و از تشویق و ترغیب آن شخصیت بزرگوار بهره گرفتم.
هرچند مراتب مختلفی و به هربهانۀ این شخصیت گرامی …. یک الگو و …… برای من و برای همه بود. اما آخرین دیدارم به زمانی مربوط میشود که مصلح شهید ما، رئیس ادارۀ امور مملکت است و استاد شهید برهان الدین ربانی رئیس جمهور.
تقرر من به بست جنرالقونسلی برلین آلمان فدرال نهایی شده بود و ناگزیر بودم، بکابل بیایم.
در کابل در حالی که تقرر داکتر روان فرهادی قافله سالار دیپلوماسی افغانستان بحیث نمایندۀ دایمی افغانستان در ملل متحد، و تقرر اینجانب بحیث جنرالقونسل در برلین منوط همت و تصمیم و عملکرد این شخصیت بزرگوار بود، در دیدارم با اوشان، در ارگ ریاست جمهوری بعد ازینکه فهمیدند که این اولین بار حضور من در ارگ است، بعضی عمرانات و دیدنی های ارگ را به من وانمود کرده و در حالی که مصروفیت وظیفوی و جنجالهای اداری خیلی زیادی سر راهشان بود با من یکجا به وزارت خارجه آمده و بدون اخذ وقت و مراسم تشریفاتی، بسیار صمیمانه وارد دفتر آقای سید سلمان گیلانی وزیر خارجه شدیم.
آقای سلمان گیلانی مرا پسر کاکا خطاب نموده و آقای عاطفمل را که در آنوقت معاون ریاست تشریفات بود خواست و دستور داد تا تمام کارهای اداری مربوط تقرر مرا تکمیل نماید.
این شخصیت منحصر به فرد بدخشانی تخارستانی، در همه وظایف رسمی خود با روحیة ملی و شریفانه درخشیده و اگر حاکم بوده و یا والی با ناموسداری و پاکنفسی خدمت نموده و اخیرا هم که بحیث ریس ادارة امور انجام مسولیت مینمود موفقیتهای نسبی اداری جمهوری اسلامی و رهبیری جمعیت اسلامی مرهون احساس پاک و تدبیر و پایمردی این شخصیت بوده.
داستان قبل از گرفتاری اش بچنگ حزب اسلامی و حزب وحدت اسلامی مرحوم استاد عبدالعلی مزاری و … نیز قهرمانانه و عیارانه است.
این مرد از خاک و خطۀ لعل و لاجورد و از قماش عیاران قامت رسا، با سربلندی و غیرت و صفا و سطوت، در مسیر یکی از رسالتهای که عشق و مهر و نجات، مهندس آن بود، در یکی از لحظات در آور حوادث خونبار دامن شیردروازه و اسمایی، در تلخ ترین لمحۀ چرخش زمان، به جان آفرین تسلیم جان نمود.
شورای هم آهنگی قصد حمله به پیکر نیمجان و زمین سوختۀ کابل را داشت و سخنداران نشسته بر اریکۀ مقاومت، با نگهداری جایگاهای رزم و سنگر، به جستجوی حرف و گپ اند تا باشد خونریزی مهار گردد.
رئیس جمهور و وزیر دفاع و تنی چند از سخنداران جایگاه بلند، قصد رهیابی درگاه و بارگاه جنرال عبدالرشید دوستم میکنند و چهرۀ مناسبی که رنگ قومی و زبانی اش سازگارتر چسپ زده میشود همین نجم الدین خان مصلح است که رئیس ادارۀ امور و یکی از آگاه ترین و نظم دیده ترین شخصیتهای نظام است که با تجارب غنی از اداره و فرهنگ و تاریخ کشور، بازی پاکی میکند و آگاهانه قدم میگذارد.
بار نخست، قبل از تاریکی ها مصلح شهید موظف میگردد تا از نزدیک با جنرال دوستم و رهبری قوتش داخل مذاکره شده و مانع خونریزی و جنگ شود.
این بخش تلاش، پایان بی نتیجه داشته و بی ثمر میماند.
بار دوم ساعت حدود 12 شب که صاحبنظران اطراف رئیس جمهور در جستجوی چارۀ غیر از جنگ اند به مداقه و رای زنی نشسته و تصمیم تماس دیگر با جنرال دوستم مطرح میگردد.
درین جوی حاکم مصلحت خواهی ها، باز چهرۀ معصوم و معقول و خبرۀ نجم الدین خان مصلح چشمهای بزرگان دیگر را بخود جلب نموده و اورا کاندید این رسالت خطیر میسازند.
مصلح مغفور، با درک درست از اوضاع روحی طرف مقابل و بررسی و مطالعۀ وضع، میگوید:
من که مطالعه کردم و دیدم رفتن دیگر فایده یی ندارد و باید چاره های مقاومت و دفاع را در نظر داشت.
جناب شهید مصلح درین مرحله به استاد میگوید که وضع را من خطرناک و نا مساعد یافتم رفتن فایده نمیکند بهتر است چاره های دیگری سنجیده شود. قرار اطلاعات شاهد عینی استاد خطاب به مرحوم مصلح میگوید که بی غیرتی نکن باید بروی. شهید مصلح ضمن اخلاص و وفاداری اش به نظام آنوقت، هم صنف و رفیق و همکار با صداقت استاد شهید بود و با شنیدن کلیمة بیغیرتی از جایش برمیخیزد و امادة رفتن میشود و اما به استاد میگوید که اودیگر زنده برنمگردد.
همانطور هم شد. اورا که منسوب به قوم شریف و با وقار اذبیک بود، برش رحم نشد و دستگیر شده و بدون کوچکترین رعایت مورال مذاکره و میانجی گری، محبوس و بعدا به حزب وحدت اسلامی تسلیم میدهند که داستان بعدی اش لزوما قابل یادآوری نیست.
ما اینبار طوری که شنیده شد، اقای ……. سرلشکر قوتهای جنرال دوستم اورا اسیر و به نیروهای مرحوم عبدالعلی مزاری تسلیم میکنند و با شهادتش در یکی از لحظات تلخ تاریخ، به یک زندگی از یک مرد زنده دل، وطندوست، باوقار، باغیرت و با همت، و یکی از شخصیتهای رهبری سرزمین لعل و جایگاه بیدل و آرامگاه ناصر خسرو، قلمرو شاهین و مصرع و مغموم و ملاشاه، نقطۀ پایان گذاشته میشود.
اینک که ما مختصرا به پای معرفی مختصر این شخصیت والاتبار و با عزت و روشنفکر که نوامیس ملی و مردمی اداره را ارج میگذاشت و در صداقتش شکی را در طول مدت عمر باقی نگذاشت، نشسته ایم، حرفهای گفتنی بیشتری را با هموطن و نسلهای موجود و آینده خواهیم داشت که یادش گرامی روحش شاد باد

درباره‌ی داکتر جمراد جمشید

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>