خطاب به رفیق تنهاییم قلم

Print Friendly

خطاب به رفیق تنهاییم قلم
در یکی از صفحات فیسبوکی جوان هوشمندی موسوم به احمد علی قاید فردی از بخش پند و پیام جمشید شعله را که از “خطاب به رفیق تنهاییم قلم” گرفته شده بود، دیدم.
چندی به اینطرف به پاس مضمون بلند و شیوای این پیام قصد داشتم آنرا به دوستان منورم شریک سازم که این ذوقمندی این جوان تحریکم کرد و آوردمش.:
هان ای قلم شکسته یی من
مگذار تو دست بسته یی من
ای کلک ز دست رفته بازآ
وز کلفت و جور خسته بازآ
چون دارم حرف گوش دشمن
آواز من است دشمن من
خامش ننشینم ار بنالم
سازند قلم زبان لالم
بکشا تو زبان نکته پرداز
بنمای ز سر در سخن باز
مرغ سخنت صدا ندارد
رفتار تو نقش پا ندارد
خون کرده دل و زبان کشاده
در کوی مراد پا نهاده
از درج دهن نگات چون در
بیرون بنما نما جهان پر
چون بر تو طریقت عجیبیست
اعجاز و کرامت غریبیست
رازیست شگفت در تو پنهان
کز درک وی است عقل حیران
شوری ز بنان نمی براری
آهی به لب از زبان نداری
لیک از اثر لب خموشت
بر گوش جهان رسد خروشنت
لب بر تو نه نامه ات جهانگیر
بی کام و زبان به شور و تقدیر
بر راز تو نیست گوش همدم
هر چشم برویت نیست همدم
پای رفتاری نیست پیدا
نقش قدمت مگر هویدا
ای طرفه که بی صدا و آواز
از راه دلی به هرکه همراز
مانندۀ تلگراف بی سیم
بی صوت توگفت توست تفهیم
بر خلوت اهل دانش همراز
بی نغمه به بزم دل هم آواز
تن پرور دلکشا حریرت
جان بخشا خوشنما صریرت
بی کام و زبان لبت سخندان
ریزد دهن تو در و مرجان
آدم که شد ادم از قلم شد
زا« پس به شرافتش رقم شد
هر پند و پیام جانفزایت
الهام و کلام رهنمایت
هرنکته که از لبت زند سر
هر لفظ چکد چو در و گوهر
بکشای زبان تو ای سخن سنج
کت نیست حیات و کلفت رنج
در دل شخن نهفته داری
در در صدف نه سفته داری
از گفت تو نشنود کس آواز
پی می نبرد کست ز یک راز
بر تست نه زجر بند و زندان
نه بر سر گفته دادن جان
ای وای من و هزار چون من
کشتند به جرم راست گفتن
******
خوردت همه دودۀ سیاهی
تیغت به گلو گه به گاهی
پس آنچه به دل تراست برگوی
عیبت همه بی ریا و بی روی
قدح ستم ستمگران کن
بر مرده دلان صلای جان کن
بر گزلک گفته کن زبان تیز
با اهل فساد و کین در آمیز
گیرم به تیغ سر برندت
گویا تر و تیز تر کنندت
*******
فریاد رسی کجا که فریاد
او بشنود و رسد به فریاد
عصری که در آن ز نوع انسان
میراند میان خلق فرمان
فریاد رسی نبود پیدا
تا داد کسان دهد هویدا
مانا که به دور جهل داود
این مفسد ناخدای مردود
فریاد رسی و دادخواهیم
آسایش طبع شاد خواهیم
از سگ درنده و شبانی
وز دزد امید پاسبانی
سرسبزی و رنگ سبز پالیز
ایمن ماندن ز خوگ خونریز
خر بهره ندارد از فراست
هرچند که باشدش زیاست
امن از سگ هار جستن اصلا
حاشا زین فکر خام کلا
این سفلۀ خر بریده سر باد
صد چاک ورا دل و جگر باد
******
عیبم نکنی که زشت گفتم
راه قلم و ادب نهفتم
بر اهل ادب شکایت و قدح
بد باشد چون به هرکسی مدح
خوب و بد خود همی نگارم
بر دادگهیش میسپارم
******

درباره‌ی داکتر جمراد جمشید

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>