مخمس جمشید شعله بر غزل “حسرت” محرر کشمی
ز هجران بر جگر صد داغ سامان کرده آوردم
ز جوش اشک آخر گریه طوفان کرده آوردم
گرفتم دست دل فریاد و افغان کرده آوردم
به کوی دوست امشب ناله عریان کرده آوردم
تب و تاب جنون برخود پریشان کرده آوردم
*****
بگویید از من آن ناز آفرین عشوه مایل را
گلستان کردم امشب بهر تشریف تو منزل را
نمودم روشن از چشم تمنا شمع محفل را
ز تاثیر تجلی رخت ای دلبرا دل را
به رنگ لعل در کوی بدخشان کرده آوردم
*****
سیه بختم پریشانم به یاد جعد گیسویت
به خون غرقم به آتش داغم از لعل سخنگویت
همه تمثال محرومی رسیدم بر سر کویت
تماشا کردنست احوال مشتاقان دلجویت
به دستی داغ و دستی شعله عریان کرده آوردم
*****
رسید از درد جانم بر لب از بیداد آن بدخو
جگر تا سینه صد چاک از جفای خنجر ابرو
دلم صد زخم پیکان خورده از دستش به هر پهلو
ازین رو مدعی واقف نگردد زخم عشق او
به زیر آستین از بیم پنهان کرده آوردم
*****
به حالم التفاتی از پریرویان شود یا نه
سرشک خونفشان منظور مهرویان شود یا نه
به داغستان دل نظارۀ جانان شود یا نه
نمی دانم پسند خاطر خوبان شود یا نه
هزاران زخم در گلشن چراغان کرده آوردم
*****
وفا کیش جفایت را تو ای بدخو نمی دانی
ز سودای سر زلف تو دارم صد پریشانی
نگاهت داده است آیینه ام را مشق حیرانی
محبت داغها در پردۀ دل داشت پنهانی
به دست خویشتن اکنون نمایان کرده آوردم
*****
رخت تاب نگاه دیدۀ حیرت نمی آرد
نیستان دلم را تاب عشقت شعله میکارد
حوادث بر سرم در کوی عشقت سنگ میبارد
نیم آگه خرابی ها کدامین عاملی دارد
به کف حسرت به چشمم اشک طوفان کرده آوردم
*****
در سیر دبستان بدخشان که یکی از شهکارهای ادبی و عرفانی و اجتماعی جمشید شعله است و به کوشش جناب فضل الرحمن فاضل دانشمند سرزمین لعل، زینت چاپ یافته است، آمده است:
به کشم سردرکشد، به خاک مشهد رسد
به خانقاه سر نهد، شکوه به دهقان برد
زیارت بوسعید آن به زمانه وحید
چو او به حرمت که دید که سال هزاران برد
*****
شوکت پارینۀ کشم چو خواندیم همه
قاصد ما گو که رو به اهل عرفان برد
زبزم دانش سخن کشد بهر انجمن
دعای سوز و گداز از دل و از جان برد
ز رفتگان وطن حسرت شیرین سخن
چو عندلیب چمن هوس به الحان برد
حسرت کشمی به شعر فغانی دیگر است
کو دل صاحبدلان به شعر و افغان برد
***** **
اندرین ویرانه جز شور قیامت هیچ نیست
شعله بگریزم بخود راه سلامت هیچ نیست
سیر مجنون جز به صحرای ملامت هیچ نیست
بیدل اکنون با خودم غیر از ندامت هیچ نیست