مردی با اسلوبی که انس، حلم، تواضع و رفاقت از یکسو و سواد و ادبشناسی و فهم و تعقل از سوی دیگر، اورا با برازندگی خاصی، مطرح محافل دوستان و همسلکان و آشنایان نموده بود، اگر از کابل زمین و سایر اماکن سرزمین یک قلم چشم بپوشیم، در میانۀ هندوکش و پامیر میتوان او را یکی از ستارگان آسمان شرافت و اخلاق خواند که نام و نشانی بیادگار گذاشت و با نیت خیر و صلاح، چند صباحی درین بستر جغرافیا، نام و شکوهی زرین رقمی تاریخ معاصرینش شد.
هویتی که ما و نسل ما “اکۀ خلیل جان” ش میخواندیم، این اخی بزرگ ما خلیل الله رستاقی فرزند نصرالله خان مستوفی، به 15 حمل سال 1332 هجری خورشیدی،در شهرستان تاریخی رستاق، چشم به هستی گشود.
دامن مقدس مادر، آغوش فرهنگی خانواده، و دست نوازش پدری و خانوادگی مردان بانام و شهیر و با نسب دیار ما، اثر گذار تشکل شخصیتی و هویتی این مرد مودب شد که مع الوصف شرایط نابسامان روزگار بحرانی و فراز و نشیبهای استثنایی تاریخ معاصر کشور، با داشتن شهرت خانوادگی و شهامت آشکار کارهای سیاسی و داشتن رتب و مقامهای سطح بلند اداره، به قول معروف موری هم ازو ازاری ندید.
خلیل الله رستاقی مرحوم مکتب ابتدایی را در رستاق و لیسه را در حبیبیۀ کابل بسر رسانده و از دانشکدۀ ادبیات دانشگاه کابل فراغت حاصل نمود و با شروع از آموزگاری در وطن مالوف رستاق تخار، مدیریتهای لیسه هارا در رستاق و چاه آب و لیسۀ نادریۀ کابل و مدیریت عمومی تحریرات ، مدیریت عمومی مامورین وزارت آب و برق، عضویت ریاست تالیف و ترجمه وزارت معارف، ریاست اداری وزارت عدلیه، ولایت تخار،معینیت وزارت انکشاف دهات، خدمت نمود، و از تاسیس ادارۀ موقت تا آخرین روزها ی زندگی به حیث مشاور وزارت احیا و انکشاف دهات در خدمت وطن بود.
روزگاری که مرحوم خلیل الله رستاقی در کابل دنبال مکتب و درس و تعلیم میگشت افرادی از خانواده های اندکی از بستر جغرافیایی قطغن و بدخشان از نعمت آمیخته به رنج و محدودیتهای اقتصادی و غبارآلودگی های فضای سیاسی رفتن به مکتب و معارف برخوردار بودند.
شخصیتهای روزگار ما در کابل نظیر محمد علم خان فیض زاد ، احمد ضیاخان تخاری، محمد طاهر بدخشی، علی احمد خان مشهور به مامور مالیه، محمد عیسی خان تخاری، خلیل الله خان رستاقی، محمد قاسم شعله، نجم الدین خان مصلح، داکتر قمرالدین مصلح، داکتر عنایت الله شهرانی، استاد سید نجی الله ارگشاهی، استاد سید عنایت الله شاداب، استاد قاری سید مجتبی صفوت، حسن جان رستاقی ، سید جانان مبین و محدود شخصیتهای دیگری از جمله کسانی بودند که توانستند درس و تعلیمی بگیرند و به چوکات ماموریتهای دولتی بپیوندند.
ازین جمع شهید محمد طاهر بدخشی، مرحوم خلیل الله رستاقی و شهید محمد قاسم شعله و یکی دوی دیگر روزهای جمعه و رخصتی در کارتۀ مامورین در منزل شخصی محمد علم خان فیض زاد دروس منطق فرامیگرفتند که البته بدون شک از طرف شهید مغفور محمد طاهر بدخشی تدریس میشد.
استاد سید عنایت الله شاداب و استاد قاری سید مجتبی صفوت استاد داکتر عنایت الله شهرانی و سید جانان مبین از شخصیتهای علمی، فرهنگی، روحانی و سیاسی دیگری ما که در دانش و تقوی و مردمداری شان نمونۀ کاملی از جامعۀ ما نیز بودند درین رفت و آمد ها حضور مستقیم و غیر مستقیم خودرا داشتند.
بعضا شبهای جمعه محافل رنگین تری هم به کلبۀ مدیرصاحبان شهرنو(عبدالرحیم جان و عبدالرحمن خان) دایر میشد. مرحوم خلیل الله رستاقی در جمع این بزرگان، بزرگ مودبی بود، که در مواقع مختلف، مصاحبتها و درخشندگی های خاصی خود را داشته است.
اما از نظر سیاسی استاد خلیل الله رستاقی در امواجی از فراز و نشیبهای زندگی معاصر که تاثیرات خودرا مستقیما از جوی حاکم بر اوضاع عمومی کشور میگرفت، رقم زن تلاشهای بود که او را به یک چهرۀ محبوب داخل سازمانش تبدیل کرده بود. او سیاستمداری بود که نه در سازمانش و نه هم در میان احزاب رقیب، هرگز منتقدی نداشت.
او در قبال اندیشه ها و اهداف ملی مرحوم محمد طاهر بدخشی و در شناخت و اعتمادی که با شخصیت او داشت با او پیوسته بود و تا اخیر عمر به حیث یکی از رهبران حزب و خط فکری بدخشی مرحوم که اکثرا لباس کرباس به تن داشت و کرتی که میپوشید از تان قاغمۀ شتری بدخشانی بود.، زحتمکشی ها و عرقریزی ها و جانفشانی های نموده است.
قابل تدکر است که نویسندۀ سطور هم خاطراتی از استاد خلیل الله رستاقی دارم که به اوقات مختلف برمیگردد. من که یک نسل بعدتر از آنها بودم در روزهای اولین اقامت و مکتبی بودن به ابتداییه سید جمال الدین کابل ، زیر چتر تربیتی عموی بزرگوارم محمد علم فیض زاد در آن وقت مدیر قلم مخصوص وزارت معارف و برادر بزرگم محمد قاسم شعله که من صنف پنجم مکتب بودم محفل خوانش و بحث های منطق این حلقۀ دوستان را مشاهده میکردم.
زمانیکه بنا بر دستور پدرم که آنوقت زندانی سیاسی در دهمزنگ کابل بود بحیث معلم در لیسۀ چاه آب ماموریت اجباری یی داشتم، مرحوم خلیل الله رستاقی مدیر لیسه و رفیق مشفق بسیار نزدیکم بود و خاطراتی زیادی از همنشینی ها و مراودات شخصی و خانوادگی مان را بیاد دارم. اما ضمن گوشفراگیری های کارتۀ مامورین و نشستن در مصاحبتهای برادرهای بزرگ، زمانی را هم به یاد میآورم که که در چیاب پدرم شبی مهماندار چندین جوان مهذب و دانش پژوهی که درین جمع که همه از خانواده و اقارب استاد خلیل الله رستاقی بودند ، او مثل شمع میدرخشید،. شب را سپری و فردای آن با سواری اسپ به طرف ارگسا مسکن خانوادۀ علمی، فرهنگی و روحانی معروف بستر فرهنگی تخارستان احفاد مولانا شاه ارگشاهی، مولوی صاحب کلان و مولوی صاحب کابلی رهسپار بودند.آن شب هم صحبت از اوضاع مملکت و از بیدل و مولانا بود.
خاطرۀ دیگری من به روزگاری مربوط میشود که ببرک کارمل روی صحنه آمده و دروازه های زندانهای سیاسی بروی مردم باز شد و ده ها و صدها هزار انسان بیگناه این سرزمین از محابس مرکز و ولایات رها شدند.
یکی ازین جمع جناب استاد واصف باختری بود که بعد از رهایی از زندان، روزی در منزل ما در ده کیپک سرای شمالی خیرخانه، یکجا با مرحوم خلیل الله رستاقی و مرحوم جمشید شعله به صحبت بودند، فضای اخلاص و علم و شرافت و به بحث گرفتن اوضاع و احوال مسلط بر جوی اجتماعی و سیاسی مملکت، بحثهای داغ ادبی
این صحبت را با جازبه ساخته بود.
در آخرین دیدارم از آن مرحوم در منزل شخصی اش در مکروریان که روزهای خستگی مریضی استاد خلیل الله رستاقی بود، چهرۀ روشن، قلب قوی، و اخلاص و محبت همیشگی اش از خاطراتی است که با خود دارم.
این آزاده مرد به تاریخ دوشنبه 20 میزان 1383 چشم از جهان بست و با سکوت ابدی اش شمع محفل یارانش خاموش شد و شگوفه های از گل گلشن سرزمین ما پرپر شده و خزان زده گردید.
جناب محترم کاکا جان مهربانم، سپاس فراوان و امتننان از شما مینمایم با این متن زیبا و با احساس که نوشته بودید با چشمان اشک پر خواندم و افتخار بی حد کردم. من دختر رفیع الله رستاقی نواسه خلیل الله رستاقی استم.
خدا کند همیشه سرفراز و سبز باشید.
با عرض حرمت
سپهروش (رستاقی)