نویسنده داکتر جمراد جمشید
شهر لاهه کشور شاهی هالند
مولانا غلام سرور فرزند مولانا غلام حیدر فرزند ملاعزیز محمد در سال 1283 هجری خورشیدی مولانا غلام سرور فرزند مولانا غلام حیدر فرزند ملاعزیز محمد در سال 1283 هجری خورشیدی در قریۀ سر پل حکومت محلی اندراب چشم به هستی گشوده چشم به هستی گشوده و در کمتر از یکسالگی حیات خود از آغوش مادر و سایۀ سر پدر محروم گردید و خواهر بزرگش در شهر خان آباد سرپرستی او را به دوش گرفت.
او بعد ها به سرپرستی برادر بزرگش غلام محی الدین به هدف فراگیری دروس و علوم دین عازم هندوستان شده، بعد از اتمام دروس متداول آنجا، به سن 22 سالگی به وطن عودت کرد و در مدرسۀ محب الله خان منحیث خطیب و مدرس مصروف خدمت شد.
ماجرای بزرگ زندگی این بزرگوار بی انصافی و جفای سید حسین حاکم جاهل زمان حبیب الله کلکانی در شمال است. مولانا در انتقاد از مظالم سیید حسین در خطبۀ نماز جمعه در خان آباد، او را متوجه عواقب اعمال شدیدش نمود که بالمقابل سید حسین او را دستگیر و تمام انگشتان دستان پاک او را به استثنای دو انگشت بزرگش قطع نموده و در همانجا تیل داغ و بعد زنجیر پیچ نموده و در آفتاب سوزان در چوک خان آباد با جسد یک قاضی که او را زنده پوست کرده بودند، به یک قفس انداخته بودند.
در حالی که حدود چهل تن از آنها مراقبت و پهره داری میکردند، به طور مرموزی از قفس فرار نموده روز بعد مخفیانه رهسپار اندراب شده و تا سقوط حکومت حبیب الله کلکانی آنجا مخفی ماند.
از اسرار فرارش تا آخر عمر به کس چیزی نگفت و همیشه بیان میداشت که خدایش نجاتش داد.
استاد خلیل الله خلیلی ستارۀ درخشان ادبیات معاصر فارسی و سیاست مدار و دیپلومات آگاه میهن که در آن زمان با سید حسین یکجا از همکاران جدی حبیب الله کلکانی بوده است، در حالی که با سید حسین در یک مهمانی شرکت داشته است، خبر فرار مولانا غلام سرور خان به سید حسین میرسد. استاد به قول خودش به سید حسین میگوید که آغا صاحب مولانا یک شخص عادی و به پروردگارش نزدیک بود، خوب نکردی که او را تکلیف دادی. به گفتۀ استاد خلیلی سید حسین در آن محفل فریاد میزند که مولوی را پیدا کنید تا از او عفو و بخشش بخواهم.
در جریان حوادث بعدی که سید حسین نزد محمد نادر شاه محبوس بود به ذریعۀ شاه محمود خان برادرش به مولانا پیغام میفرستد که بیاید و از سید حسین انتقام بگیرد.
جواب مولانا به نادر خان این بود که من او را عفو نموده ام و با او هیچ کاری ندارم و آنچه بر سرم گذشت تقدیر الهی بوده است. از خدا اجرش را میخواهم.
مولانا چندی بعد به کهندژ نقل مکان نموده و تهداب مدرسۀ تخارستان را گذاشت که از فیض آن هزاران فرزند این وطن تربیه و تعلیم دیدند.
مولانا به زبانهای اردو، عربی و ترکی تسلط کامل داشت و به انگلیسی هم حل مشکل مینمود.شعر هم میسرود و خطاط ماهری هم بود که بعد از حادثۀ قطع انگشتان به کمک شاگردانش خط مینوشت.
اثری بنام تحفة الاطفال از خود بیاد گار گذاشته است و اما نمونۀ شعری اش به دسترس نیست.
مولانا به تاریخ 25 حمل 1335 هجری خورشیدی در شهر کهندژ وفات نموده و در مراسم تشییع جنازۀ آن مرحوم مقامات دولتی وقت از جمله داکتر علی احمد خان پوپل وزیر معارف و اسمعیل خان ماهیار نایب الحکومۀ قطغن و بدخشان و نمایندۀ خاص سردار محمد داود خان صدراعظم نیز اشتراک نموده بودندکه این هیئت با هلیکوپتر از کابل آمده بودند.
مولانا یکی از شخصیتهای نیکنام و مومن و متقی شمال کشور بوده که خدمت به معارف و تشویق سواد و علم از مصروفیت های مهم مسیر زندگی ایشان بوده است.